سلام بر آزادی...

من درینجا از هرچه که بتواند کمک کند تا حالِ آدمی دیگرگون شود می‌نویسم، از سینما که هنر "تاریخِ" حاضر است، هنری که همانند شعر خیالِ آدمی را دست‌خوشِ تحول می‌کند و به اندیشه وامی‌دارد؛ از همه بیشتر زبان شعر را دوست دارم، من هم با مالرو هم‌عقیده‌ام که گفت سینما زبان است، اما در رقابت با شعر، این شعر است که گوی سبقت را می‌رباید... داستان هم می‌گویم ولی امیدوارم میانِ خوانِش‌اَش خوابتان نگیرد (=
ارادتمند، ــمجرمــ

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

جامعه بی‌طبقه...

پنجشنبه, ۸ مهر ۱۴۰۰، ۱۱:۱۱ ب.ظ

همیشه این مسئله مطرح می‌شود که آیا اثرگذاری فردی (سوژه) بر اثرگذاری سیستمی (شاید بتوان گفت ابژه) مقدم است یا بلعکس.

 این مسئله را شاید در سده‌های ماضی و در رابطه با رویدادهای تاریخی راحت‌تر بتوان تحلیل کرد، اما در زمان حال و با درآمیخته شدن شبکه‌های فردی-اجتماعی سخت بتوان این مسئله را واکاوی نمود؛ ازآن جمله متفکران معاصری که درباره این مسئله صحبت میکنند میشل فوکو و نوام چامسکی هستند، که هر دو نظری متفاوت ارئه میدهند؛ فوکو قائل به اثرگذاری ابژه (سیستمی خارج از اراده سوژه؛ نظیر نظامات سیاسی و...) است و چامسکی قائل به شرط مؤلف سوژه. هر دوی آنها استدلال‌هایی برای ادعای خود دارند، و شاید هم نقیض محکمی نتوان برای ادعای هرکدام از آنها ارائه داد؛ اما چیزی که در دوران معاصر ما مشهود است تسلط و غلبه قدرت نظامات و سیستم‌هایی است که ابتکار عمل را از سوژه‌ها سلب کرده و نمیگذارد سوژه‌ای، ایده‌ی خود را خارج از چارچوب نظام (مثلا دولت) مطرح و عرضه نماید.

به طور مثال با تفاسیری ک چامسکی قائل است، شرکت نکردن در انتخابات یک نافرمانی مدنی تلقی می‌شود که فرد خاطی مورد غضب دولت‌ها قرار می‌گیرد، اما سوالی که فوکو نیز مطرح می‌کند این است: " خب! آخرش چه اتفاقی می‌افتد؟ آیا دولت و یا آن نظام از ادامه راه خود منصرف می‌شود؟" جواب مسلما منفی‌ست، به شکلی که فوکو این وضعیت را پیش‌بینی کرده بود.

جوامع بشری به شکل مکرر در حال بازتولید جامعه طبقاتی خود حول محور قدرت هستند؛ حال موتور محرکه این قدرت میتواند هرچیزی باشد، یک روز پول، روز دیگر دین، روز دیگر شهرت و ... اما امر مشترک بین تمام این نظامات شکل گرفته، طبقاتی بودن آن است؛ طبقه‌ای در رأس هرم قدرت را بدست دارد و طبقات پایین‌دست از فرامین طبقه بالایی خود تبعیت میکنند.

در این بین حتی ایده‌های سانتیمانتالیسمی همچون عدالت دستمایه‌ی حمله به سیستم میشود، اما نه برای از بین بردن آن بلکه برای ایجاد یک طبقه‌بندی جدید با اندکی تفاوت، آنهم نهایتا در تعویض نفرات در طبقات؛ و نه چیز اضافه‌ی دیگری.

اما در دل تاریخ می‌توان سوژه‌هایی یافت که با جامعه‌ی بی‌طبقه خود به مقابله با نظام استکباری طبقاتی برخاستند و جاودانه شدند؛ نمونه بارز آن حسین علیه‌السلام است که با جامعه‌ی خود که شاید بتوان افراد آن را حتی به زبان امروزی در طبقاتی همچون بورژوا و پرولتاریا تقسیم‌بندی کرد، اما در جبهه ایشان تمام این طبقات حذف شدند؛ در جبهه حسین علیه‌السلام هیچ مرزبندی صورت نگرفت، همه از دارا و ندار؛ از مسلمان و غیر مسلمان گرد ایشان جمع شدند و تنها عنصر مشترک بین نیروهای ایشان، حبِّ حضرت بود؛ محبتی که جامعه‌ی بی مرزی ساخت؛ یک جامعه‌ی بی‌طبقه واقعی و که نظام طبقاتی مقابل ایشان تحمل عرضه این ایده را نداشته و دست به مقابله زدند.

همان‌طور که حضرت فرمود :"إِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی." از این رو‌ست که قیام حضرت حائز اهمیت است و همچنان میتوان با تحلیل این واقعه عظیم مسائل روز را مورد بررسی قرار داد.

مرگ بر رمانتیسم...

يكشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۹، ۰۲:۱۰ ق.ظ

برای قلمی ک مدت‌هاست مرکبش خشک شده کار سختیه از سر گرفتن نوشتن؛ اون قلم ها کردن میخواد، چند بار باید رو کاغذ محکم بکشیش تا گرم بشه، شاید چیزی نوشت. الآن ک دارم این مطلبو مینویسم دارم ب این فکر میکنم ک چقدر میتونه این صفحه دووم بیاره؟ اگه فیلتر نشه مث اولین وبلاگم و یا اگر کلا بسته نشه مث میزبان سرویس وبلاگ قبلی شاید حتی خودمم دو سال دیگه‌ی این صفحه رو نتونستم ببینم، چ برسه ب اینکه بخوام برا آیندگان ریفر بدم ک آقا من نوشتم از کارایی ک کردم و نظری ک داشتم؛

یا اصلا کلا داشتن استقلال فکری بهتون‌و تهمتیه ک ب جامعه مدنی میزنن، همه فک میکنن با را انداختن جریان اونان ک میتونن موجی را بندازن‌و کاری کنن کارستون؛ اما غافل ازینکه اتفاقا اونان دارن بازی میخورن و سوار موجین ک اختیارشو ندارن؛... پیام لقمه ای  بیشتر ازون چیزی ک فکرشو بکنی زور داره و نمیشه باهاش درافتاد؛ همونقدر ک سریع‌و بی‌واسطه منتشر میشه؛ همونقدرم سریع فراموش میشه و جاشو میده ب ی پیام لقمه‌ای دیگه.

اما از همه بیهوده‌تر نوشتن از سیاست‌و رنگی تازه زدن ب سپهر یکرنگِ آن است! سیاست، اراده‌ایست معطوف ب قدرت؛ باید این اصل را فهم کرد تا آنچه در این فضا اتفاق می‌افتد را ب درستی از نظر گذراند، شما سیاست ب خرج نمیدهید مگر اینکه در پی کسب قدرت باشید؛ اصلا فکر چیزهای بزرگ نکنید؛ مثلا همین گفتگوی ساده بین دو نفر را در نظر بگیرید؛ یک طرف گفتگو تصمیم میگیرد که دیتای مورد نیاز طرف مقابل را بازگو نکند؛ چرا این کار را میکند؟ مگر غیر ازین است که ازآن دیتا در فرصت مناسب‌تری ک موقعیت بهتری برایش خلق میکند، استفاده نماید؟؛ همه درس سیاست همین است.

در این یادداشت قصد مقدمه‌چینی ندارم که حرف برای گفتن بسیار است؛ یکراست ب سراغ اصل مطلب میروم؛ طی 15 سال اخیر کشور با پدیده "احمدی‌نژاد" آشنا شد؛ فردی ک با ایده دادن رنگ‌وبوی نو ب سپهر سیاست، جریانی نو در بین جریانات کشور ایجاد کرد؛ اما این درانداختن طرحی نو در سپهر سیاست تنها به پدیدآمدن جریانی منجر شد که همان حرفهای زمان ماضی را بازتعریف کرد ( هرچند در این بازتعریف گامهای رو ب جلویی نیز برداشته شد ) اما این جریان در حد همان راه انداختن یک جریان ولو کمتر دوام آورد (و یا آورده) نه چیزی بیشتر، و نه در حد درانداختن طرحی نو! گواه این ادعای من هم سخنان اینروزهای شخص احمدی نژاد است؛ چرا ک اگر آن طرح نو اجرایی میشد الآن بر سر حقوق اولیه ملت با آمران دی 96 و آبان 98 چانه نمیزدیم! آقای احمدی نژاد در حال حاضر مسئولیتی برعهده ندارد، اما همچنان با اقشار مختلف مردم جلسه میگذارد و صحبت میکندو دست تکان میدهد! و از همه بدتر جمع علاقه‌مندان به خود را امیدوار میکند! امیدوار به چه؟ خدا میداند! آقای احمدی نژاد شما میتوانید معجزه کنید؟ این امید دادن ها و این برنامه هایی ک تدارک دیده‌اید برای چیست؟ گیرم ک رییس‌جمهور شدید؛ ریاست جمهوری این دوره برای شما چه امکانی فراهم می‌آورد ک ریاست جمهوری سالهای 84-92 نداشت؟ میخواهید برگردید و اختیار رئیس دفتر و وزارت اطلاعاتتان را داشته باشید؟ یا نماینده ایران برای اقدامات بین‌المللی وزارت خارجه‌تان باشد؟ همه حرفهایی ک در سخنرانی‌هایتان میزنید همه میدانند، بازگو کردن آنها هم توسط شما هیچ فایده ای ندارد! مگر پس از یکشنبه سیاه! و بازگو کردن حقایق چیزی تغییر کرد که الآن بخواهد تغییر کند؟

پس خواهش میکنم تا به الآن که محمود ملت بوده‌اید، همچنان عزیز بمانیدو بیشتر از این نه به خود و نه به جمیع علاقه مندان خود آسیب نزنید./

یکی از خیل دوستداران شما./  

دورِ جدید برای تاریخ ما...

جمعه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۱۵ ب.ظ

حکما دورو اطراف خودتون آدمایی رو دیدین ک ب قاعده مرگ خدای نیچه رسیدن و قید عالم غیب رو زدن؛ می‌گم عالم غیب چون دوست دارم این‌طور بازتعریف‌ش کنم در قالب یه واژه؛ واژه‌ای که نمود کاملی از متافیزیک افلاطون می‌ده و نیچه اون رو درهم کوبید.

این خیلی خوبه که آدم ب دنبال غرائض‌ش بره و اون‌هارو سرکوب نکنه، یا به نوعی پا در عرصه نهیلیسم فعال بذاره و نسبت به قیدو بندهایی که اون رو ملزم به اجرا می‌کردن عصیان کنه و اونارو پس بزنه؛ اما این‌جا یه نکته کلیدی مغفول میمونه؛ و اون اینکه آیا همه اونایی که دست به عصیان میزنن و قیدو بندِ سنت (ب معنای تاریخ فلسفی اون) رو درهم می‌شکنن از چراییِ اقدامشون هم می‌پرسن یا نه، فقط به کاری ک ساعتی اون‌هارو راضی کنه بسنده میکنن؟ یا سوال دیگه اینکه، این عصیان در فضای اجتماعی آیا کارکردی داره یا نه؟

اون‌جور ک من از اطراف و اکناف خودم استنباط میکنم، عصیان‌گران که ندای مرگ خدای نیچه رو شنیدن، سوال‌هایی ک مطرح کردم نه تنها براشون پرابلم نیست بلکه حتی بهش نرسیدن و فقط به داشتن زمان به جای حوالت‌های تاریخی،‌ مکان‌مندی به جای لامکانی، لذت بردن از جزییات به جای پرداختن به کلیات و در نهایت کمی‌نگری به جای کیفی‌نگری بسنده میکنن؛ و حکما هم کسانی که در این اتمسفر سیر میکنن ابدا جامعه و اتفاقات اون براشون پشیزی اهمیت نداره.

من اصلا و ابدا نمی‌خوام در مقام وکیل‌مدافع مکتب افلاطونی اظهار نظر کنم، اما بی‌توجهیِ اهالی نهیلیسم به دو سوال مطروحه باعث می‌شه که مکتب افلاطونی هم‌چنان افسار قدرت را در دست داشته باشه و به کنش گرانی که نهایتا کنش اون‌ها محدود به چاردیواری خانه‌شان می‌شود حکم‌رانی کند؛ اینکه آدم خود را محدود کند تا شاید روزی یک جایی اجر و پاداش عمل‌ش یا عذاب کارهای ناصوابش را ببیند، امری بس بیهوده است و این خود سبب انفعالی پیوسته در مواجهه با اعمال ناپسندِ مثلا حکومت می‌شود ک برآیند مردم در مقابله با ظلم‌هایی که به آن می‌رود صبر می‌کنند تا شاید روزی، جایی، توسط کسی فرجی حاصل شود؛ غافل از آن‌که کلام‌الله خود در مقام نهیلیسمی فعال ظاهر می‌شود و می گوید سرنوشتتان را خود بجویید؛ اینجا کاری با نیک و بدش نداریم، نیک و بدش بماند برای بعد از اینکه آزادی کامل پس از اظهار نظر تأمین شد؛ در حالی که اراده‌ای برای تعیین سرنوشت وجود ندارد چطور می‌شود نسبت به نیک‌وبد آن امر اظهار نظر نمود؟ اگر مثل همیشه ارباب رسانه دست در دست ارباب قدرت بخواهند رأیی را تحمیل کنند که حرفی نیست؛ اینجا بحث بر سر خواست و اراده جمعیِ مردم است که همواره برای تصمیم‌گیری برای خود محدود بوده‌اند.

پیش‌بینی من از آینده چنین وضعی این است که امیدی به خودآگاهی اهالیِ نهیلیسم فعال ندارم و این دسته از آدم‌ها به فعالیت‌های فردیِ خود ادامه خواهند داد و اگر نگوییم هیچ، تنها معدود کنش اجتماعی از این دسته خواهیم دید؛ و از آن‌جا که دو سر این قیچی، یعنی قائلان به مکتب افلاطونی و مخالفان آن در اعمال خود جری‌تر شده‌اند، فاصله بیشتری از یکدیگر می‌گیرند و دیالوگ‌ بین این دو به امری نامفهوم تبدیل می‌شود، چرا که فرسنگ‌ها از دنیای یکدیگر دور شده‌اند؛ اما وضعیت برای قائلان به مدیریت کلاسیک جامعه از منظر اهالی مکتب افلاطون رفته رفته سخت‌و شکننده‌تر می‌شود، درست است که قدرت هم‌چنان در ید اهالی این مکتب است و با اعمال زور هم‌چنان به کار خود ادامه می‌دهد، اما بازتولیدِ قدرت در هسته اصلی ممکن است با فوران انرژی انباشت شده صورت گیرد که مسیر رویدادهای آینده را به کلی تغییر دهد و یا مقابله با اهالی قدرت را برای مخالفان‌ش آسان‌تر کند.

 

 

برای چِ ...

سه شنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۸، ۱۲:۲۴ ق.ظ

من که گروه خونی‌م کلا به اسب‌دوانی و داشتن اسب نمی‌خوره؛ ولی دیدم تمرین دادناشونو؛ تمرین دهنده وای‌میسه وسط‌و حیوون رو دور یه شعاع 5-شش متری می‌دوئونه... از انگیزه مربی گذشته انگیزه حیوون هم هست، که حتما اون موقع به خودش می‌گه، باس آمادگی‌مو حفظ کنم تا صاحابم ازم راضی باشه، باید قدرت مانورمو بالا ببرم بلکه بتونیم با کمک سوارکارم بریم مسابقات،‌ مسابقات که بریم اون‌جا ملت برامون کف می‌زنن فیلم‌برداری می‌کنن... کلی کیف می‌کنیم...

ولی بعدش؟ دوباره همین آش‌و همین کاسه؟

کلا "موجود" جماعت با میدون‌هایی که می‌تونه خودشو عرضه کنه شناخته می‌شه؛ نسبت چیزها به چیزهای دیگر؛ ... اگر نبود و نباشه معرکه‌ای، کلا کاروکاسبی معرکه‌گیراست که کساد می‌شه؛ حالا تو این دوره زمونه معرکه‌گیری هم خیلی قانون‌مند شده و سعی می‌شه تا معرکه‌هایی منطقی و عقلانی علم کنن... حکایت همون اندرز آشناست که گفت؛ پاشو توهم به یه "دردی" بخور...

مصائب سینمای ما، قسمت اول

يكشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۳:۰۵ ب.ظ

یکی از مصائب مخاطبین سینمای ایران ، روبرو شدن با ایده‌ای
خام است که گمان می‌برد توانایی تبدیل شدن به سینما را دارد. فیلمی که در ایده خود
تمام می‌شود و مخاطب در طول تماشای فیلم تنها به بازخوانی متن مشغول است و به
دنبال مابه‌ازای بیرونی آن می‌گردد تا پازل فیلمِ ابتری که مقابلش به نمایش گذاشته‌اند
را کامل کند، جای هیچ دفاعی از خود باقی نمی‌گذارد.
متری شیش‌ونیم در هیچ‌کدام از فصل‌هایی که به نمایش می‌گذارد
مأموریت خود را به پایان نمی‌رساند و با بی‌اعتنایی تمام مخاطب را به گزاره‌های
پیش از فیلم حواله می‌دهد، زمانی که ذهن مخاطب با آموزه‌هایی عجین شده و حالا فیلم‌ساز
می‌خواهد با فرافکنی و ماکزیمایز کردن آن‌چه در بطن یک اجتماع درحالِ وقوع است،
فیلمی رئال به تصویر بکشد که بازهم وامی‌ماند.
وقتی فیلمی در ایده ابتدایی و نه حتی یک متنِ منسجم به
پایان می‌رسد، اظهارنظر درباره دیگر ارکان تبدیل به کاری دشوار می‌شود، فیلمی که
اصرار بر بلند بودن دارد اما ناتوان از ارتباط برقرار کردن با خرده پیرنگ‌هاییست
که دالِ مرکزیِ داستان را تحت تاثیر قرار می‌دهد و حتی ظرفیتی که برای فضا و
کاراکترها منظور داشته از پس ساخت یک فیلم کوتاه (آن‌هم به شکل چند اپیزودی) برنمی‌آید،
چه برسد به این‌که بگوییم دوربین در این فیلم تشخصی دارد یا کارگردان توانسته با
مونتاژ کار خاصی صورت دهد یا خیر.
و در پایان کاش زمانی که با کاراکتر‌های شوخ و نخ‌نمای این
فیلم در دنیای واقعی روبرو شدیم به‌شان نگوییم " حوصله‌ام را سر می‌برید."

سیری در سریال های دفاع مقدس...

سه شنبه, ۴ دی ۱۳۹۷، ۱۰:۲۲ ب.ظ

پس از حمله رژیم بعث به ایران و آغاز دفاع مقدس ژانر جنگ وارد سینما و تلویزیون ایران شد، ژانری که پس از مدت کوتاهی توانست جای خود را ابتدا در میان فعالان حوزه فرهنگی و هنری پیدا کند و در وهله نخست ادبیات و شعر جنگ شکل گرفت و به تبع آن فیلمسازان و سینماگران وارد عرصه تولید آثار خود با مضامینی در قالب دفاع مقدس شدند. ژانر دفاع مقدس تنها به وجه جنگ در این عرصه نمی‌پردازد، به‌گونه‌ای که مواجهه با این ژانر در ایران با پرداخت جنگ در سینمای ملل دیگر متفاوت است. دفاع مقدس در ایران اصالتی اعتقادی پیدا می‌کند که بن‌مایه اصلی آن را باورهای دینی شکل می‌دهد، باورهایی که بر حفظ تمامیت ارضی کشور و دفاع از کیان وطن و خانواده استوار است؛ به همین سبب هنرمندان این عرصه نه‌تنها وجه تکنیکی و فرمی بلکه محتوای آثار را به صورت جدی مورد پژوهش قرار می‌دهند و برای بسیاری از فعالان این عرصه، دفاع مقدس تنها یک ژانر و یک امکان برای فیلمساز نیست بلکه ساخت فیلم در این حوزه از دغدغه‌ای که هنرمند دارد شکل می‌گیرد. البته آثاری که در این زمینه ساخته شده‌اند با شدت و ضعف‌هایی روبه‌رو هستند که باعث می‌شود یک اثر از میان دیگر فیلم‌ها مورد توجه بیشتر یا کمتری قرار گیرد.

اما هنرمندان تنها به ساخت فیلم سینمایی برای بازگویی آنچه در جبهه‌ها و بعضا پشت جبهه‌ها در جریان است، بسنده نکرده و ساخت سریال را نیز با این مضامین در دستور کار قرار دادند. سریال تلویزیونی با توجه به فرصتی که برای پخش در تلویزیون پیدا می‌کند، می‌تواند مخاطبان زیادی را درگیر خود کند.

شاید بتوان گفت تفاوت ماهوی آثار سینمایی با آثار تلویزیونی که در ژانر دفاع مقدس ساخته می‌شوند پرداخت هرکدام از آنها به مثابه داستان‌پردازی برای قوام فیلم است، پرداختی که در آثار سینمایی با سوژه‌های جنگ می‌شود، صریح‌تر و بی‌واسطه‌تر از پرداخت در سریال‌هایی است که در این ژانر تولید می‌شوند؛ در آثار سینمایی مساله خود جنگ و عواقبی است که در پی آن شکل می‌گیرد، اما در اکثر قریب به‌اتفاق سریال‌ها، جنگ دستمایه‌ای می‌شود برای بیان داستان‌های دیگر نویسنده و فیلمساز که اگر از این امکان به خوبی بهره نبرند تبدیل به اثری می‌شود که آن را به نام ضدجنگ می‌خوانیم، اثری که تعهد اخلاقی به باورهای جنگ نداشته و ظرفیتی که این واقعه برایش مهیا ساخته را با مصادره به مطلوب کردن و تفسیر به رأی خود از بین می‌برد. بررسی آثار تلویزیونی تولید شده در سال‌های پس از جنگ هرچند نشان از افزایش کمی داشته اما به مرور زمان با اقبال کم مخاطب مواجه شده‌اند که سازندگان تلویزیونی را برآن داشت تا از فضای پرهزینه جبهه و جنگ فاصله بگیرند و به ایده‌هایی که پشت جبهه را درگیر می‌کند، بپردازند، ایده‌هایی که فضای جنگ را به حاشیه می‌برد و متن را برای داستان‌های درام مهیا می‌ساخت و حال مخاطب، دفاع مقدس را در بطن یک روایت درام جست‌وجو می‌کند، رویه‌ای که روی ذائقه تماشاگران سینما نیز تاثیر گذاشته و سینمای دفاع مقدس، بدون داشتن یک داستان جذاب با اقبال کم مخاطب روبه‌رو می‌شود؛ درست برخلاف جریان فیلم و سریال دفاع مقدس در دهه ۷۰ که آثار این ژانر دوشادوش آثار ژانرهای اجتماعی- درام در جذب مخاطب موفق حاضر می‌شد که با بررسی چند سریال در این حوزه روند تغییراتی که در مقدمه به آن پرداخته شد را از نظر می‌گذرانیم.

 

گل پامچال ۱۳۷۰

سریال «گل پامچال» روایت لیلا، دختر جنگ زده‌ای است که پس از بمباران شهرش در جنوب کشور به پیرمردی پناه می‌برد تا او را به تنها خواهرش که در شمال کشور زندگی می‌کند، برساند. این سریال که در سال ۱۳۷۰ از شبکه یک سیما روی آنتن رفت، جزء اولین آثاری بود که در قالب سریال به مضمون دفاع مقدس می‌پرداخت و توانست در آن موقع چیزی بیش از ۹۰درصد مخاطب را به خود جذب کند؛ اقبال ویژه مردم، سازندگان را برآن داشت تا نسخه دوم سریال را نیز تهیه و تولید کنند، اما به گفته محمدعلی طالبی، کارگردان سریال، با فیلمنامه آن موافقت نشد و همچنان دست‌نخورده باقی مانده است. نویسندگی این اثر را کامبوزیا پرتوی برعهده داشت، اثری که از منظری متفاوت به زندگی پس از جنگ و پشت جبهه نگاه می‌کرد. لیلا که در ابتدای کار، خود را غریبه‌ای میان خانواده جدید می‌دید اما رفته رفته با آنها ارتباط برقرار کرده و زندگی تازه‌ای را آغاز می‌کند. معنا بخشی به زندگی و امید به آن کاری است که کمتر اثری در حوزه دفاع مقدس توانسته است از پس آن برآید؛ سریال و مدیوم تلویزیون این امکان را مهیا می‌کند تا مخاطب آشنایی بیشتری با رویدادهایی که در پشت جبهه جریان دارد، پیدا کند، کاری که سریال «گل پامچال» کرد از این دست بود و نشان داد که زندگی پس از جنگ نیز ادامه دارد.
 

بهترین تابستان من ۱۳۷۵

در ادامه ساخت سریال‌هایی با مضمون دفاع مقدس این بار نوبت به سریال «بهترین تابستان من» می‌رسد که در سال ۱۳۷۵ از تلویزیون پخش شد. این سریال داستان نوجوانی به نام سعید را روایت می‌کند که تصمیم دارد تابستان خود را در جبهه و میان رزمندگان بگذراند؛ علی بهادر، کارگردان این سریال که بیشتر در زمینه مستندسازی فعالیت دارد، بهترین تابستان من به‌عنوان اولین کار سریالی او شناخته می‌شود که با قرار دادن رگه‌هایی از طنز توانست توجه مخاطبان زیادی را به این سریال جذب کند و همچنین علی صادقی را که در کاراکتر سعید به ایفای نقش می‌پرداخت به دنیای بازیگری معرفی کند. فعالیت علی بهادر در زمینه دفاع مقدس به اینجا ختم نمی‌شود و او بار دیگر پنج سال پس از ساخت اولین سریالش به سراغ ساخت سریال عشق سال‌های جنگ رفت که این سریال نیز در ۱۳ قسمت از تلویزیون به نمایش درآمد. این سریال براساس کتابی با همین عنوان ساخته شد، اما علی بهادر این‌بار در جذب مخاطب نتوانست به خوبی سریال اولش ظاهر شود. داستان کلیشه‌ای سریال و بازتعریف به مراتب ضعیف‌تر آن با توسل به موضوعی به نام جنگ که کمترین سنخیتی با درام سریال دارد، دلایلی بود تا اقبال کم مخاطب را به همراه داشته باشد.

 

خوش رکاب ۱۳۸۱

سریال بعدی که در بهار ۱۳۸۱ به نمایش درآمد، سریال «خوش رکاب» بود، سریالی که داستان راننده کامیونی به نام تقی را روایت می‌کند و این بار نیز سازنده خواسته تا با نگاهی از پشت جبهه به فضای جنگ وارد شود. این سریال با بهره بردن از کمیت‌های طنز توانست جایی میان سبد علاقه‌مندی‌های مخاطبان دوستدار ژانر جنگ پیدا کند و آنان را با قوس تغییر شخصیت تقی، راننده ماشین سنگین همراه سازد که در ابتدای راه حاضر نبود با کامیون در جبهه کار کند ولی رفته رفته شخصیت او دستخوش تغییر شده و تبدیل به رزمنده‌ای می‌شود که خطرات جنگ را به جان می‌خرد. علی شاه‌حاتمی، کارگردان این اثر در ادامه این سریال، تولید سریال «خوش غیرت» را در دستور ساخت قرار داد که به مراتب از اقبال کمتری برخوردار شد. نگاه سازنده در قبال ساخت سریال «خوش رکاب» این‌بار از پشت جبهه به واقعه جنگ بود و داستان کمتر
پرداخته شده روزهای جنگ را به تصویر کشید. داستان فردی که توجهی به جنگ ندارد اما رویدادها دست‌ به ‌دست هم می‌دهند تا وی را وارد فضای جبهه کند؛ داشتن یک نگاه متفاوت در حوزه دفاع مقدس می‌تواند چالش‌ها و امکان‌های بیشتری را برای سازنده مهیا کند که با اقبال مخاطب مواجه شود. امری که سریال «خوش رکاب» توانست از آن مبادرت ورزد ولی نسخه بعدی آن؛ یعنی سریال «خوش غیرت» این‌طور نبود.

 

خاک سرخ ۱۳۸۱

«خاک سرخ» اولین تجربه سریالی ابراهیم حاتمی‌کیا بود، کارگردانی که همه وی را به‌عنوان کارگردان حوزه دفاع مقدس می‌شناسند با ساخت این سریال روایت جنگ عراق علیه ایران را به قاب تلویزیون آورد. البته «حلقه سبز» دیگر سریال این کارگردان است که در سال ۱۳۸۵ در تلویزیون به نمایش درآمد که مضمونی اجتماعی داشت. ابراهیم حاتمی‌کیا سریال «خاک سرخ» را پس از ۱۲ عنوان فیلم بلند داستانی در حوزه دفاع مقدس تولید کرد، سریالی که یکی از دو نویسنده آن مسعود بهبانی‌نیا بود، نویسنده‌ای که همچون کارگردان کار در حوزه دفاع مقدس را قلم می‌زند. «خاک سرخ» روایتی است از خانواده‌ای که سرزمین دارد، خانواده‌ای که در خلال جنگ دست از هم نکشیده و در صدد هستند دوباره جمع خود را بازیابند، استعاری از تکه تکه شدن وطن که رزمند‌گان جنگ به دنبال برگرداندن مناطق اشغال‌شده هستند تا دوباره یکپارچگی و انسجام آن را به دست آورند؛ اما این سریال به مراتب از آثار سینمایی حاتمی‌کیا ضعیف‌تر بوده است. هرچند وی قبل از ساخت این سریال تجربه کارگردانی بیش از ۱۰ فیلم داستانی بلند در این ژانر را داشت اما در انتقال همان تجارب به مدیوم تلویزیون باید دقت بیشتری به خرج می‌داد. برای نمونه می‌توان به سکانس تیرخوردن ایرج محجوب در این سریال اشاره کرد که به ساده‌ترین شکل ممکن و با کمترین تمهیدات مورد نظر گرفته شد که پس از فعالیت‌های سینمایی حاتمی‌کیا انتظار می‌رفت وی بتواند سریالی بهتر و به مراتب قوی‌تر از فیلم‌های بلند سینمایی خود بسازد اما این مهم عملی نشد.

 

در چشم باد ۱۳۸۷

این سریال ۵۰ قسمتی ساخته مسعود جعفری‌جوزانی از درخشان‌ترین آثار تلویزیونی است که تا به حال به نمایش درآمده، داستان این سریال حول محور بیژن ایرانی با بازی پارسا پیروزفر شکل می‌گیرد و در سه فصل عمده به روایت دوران قاجار، وقایع جنگ جهانی دوم و در فصل آخر به دفاع مقدس و فتح خرمشهر می‌پردازد. این سریال ماحصل دو سال تلاش مسعود جعفری‌جوزانی در عرصه نگارش فیلمنامه این سریال است که پرداختن به جزئیات در مقاطعی برای مخاطب می‌تواند جذاب باشد ولی با طولانی شدن مدت کار دنبال کردن را برای مخاطب سخت کرده و پخش پیوسته سریال و عدم فصل‌بندی آن مزید بر علت شده تا با گذشت زمان از میزان مخاطبان این اثر کاسته شود. انتظار می‌رود سازندگان و دست‌اندرکاران تلویزیون برای سریال‌هایی از این دست که توانسته‌اند در جذب مخاطب موفق ظاهر شوند سیاست ویژه‌ای را اتخاذ کنند تا به پخش سریال لطمه‌ای وارد نشود. به این صورت که ابتدا سازندگان، کار را به چند فصل مستقل و در عین حال به هم پیوسته تبدیل کنند و برای هر یک از فصول تمهیدات تولیدی و جذاب را ترتیب دهند؛ به این صورت تلویزیون نیز می‌تواند سریالی که در چند فصل مختلف تولید شده را در مقاطع زمانی مختلف به نمایش درآورد تا اقبال مخاطب با لطمه و ریزش درصدی از تماشاگران روبه‌رو نشود.
 

وضعیت سفید ۱۳۹۰

پس از همکاری هادی مقدم‌دوست با حمید نعمت‌الله در چندین پروژه سینمایی، این دو با سریال «وضعیت سفید» به تلویزیون آمدند، سریالی که شاید ارتباط مستقیمی با جنگ و خط مقدم نداشته باشد اما از امکان جنگ و اتفاقاتی که به واسطه آن در پشت جبهه به‌وقوع می‌پیوندد استفاده کرده تا داستان خود را روایت کند؛ سریال «وضعیت سفید» در رابطه با خانواده گل‌کار است که هرکدام از اعضای خانواده پس از آغاز بمباران شهر تهران توسط رژیم بعث به خانه روستایی مادربزرگ در نزدیکی تهران پناه می‌برند و این نزدیکی اعضای خانواده که در شهر با سلایق و نگاه‌های متفاوتی زندگی می‌کردند بستری مهیا می‌سازد تا اتفاقاتی که قرار است در سریال به آنها پرداخته شود شکل گیرد. از نقاط قوت این کار می‌توان به فیلمنامه منسجم و داستان‌های درهم تنیده‌اش اشاره کرد که از خستگی مخاطب جلوگیری می‌کند. در جای‌جای سریال، جنگ جریان دارد اما این جنگ نیست که مسیر سریال را مشخص می‌سازد چراکه در این سریال هر کاراکتری داستان خود را دارد که با شخصیت‌محوری؛ یعنی امیر گره خورده و قصه‌ هرکدام از شخصیت‌ها با حضور او روایت می‌شود. از دیگر شاخص‌های این سریال کارگردانی آن است، حمید نعمت‌الله همان‌طور که در سینما سبک خود را در پیش گرفته، این استقلال نظر را با ساخت سریال «وضعیت سفید» به قاب تلویزیون نیز انتقال داد و مخاطب در مواجهه با این سریال، اثری شناسنامه‌دار را مشاهده می‌کند، یعنی دکوپاژ و میزانسنی که مختص فیلمساز است و رنگ و بوی فیلم‌های سینمایی حمید نعمت‌الله دارد را در این سریال حس می‌کند.

 

شوق پرواز ۱۳۹۱

این سریال که جزء آخرین کارهای مرحوم یدالله صمدی است روایتی از زندگی شهید خلبان عباس بابایی را ارائه می‌دهد، روایتی که ساخت آن از سال ۱۳۸۶ آغاز شد و درنهایت در سال ۱۳۹۰ از شبکه یک سیما به نمایش درآمد. شهیدعباس بابایی که شهاب حسینی نقش این کاراکتر را برعهده دارد شخصیتی محوری سریال را ایفا می‌کند، اما چیزی که این سریال را از دیگر سریال‌های این حوزه متمایز می‌کند نحوه داستان‌پردازی آن است. پرداخت به زندگی شهیدعباس بابایی توسط ستاره اسکندری در نقش یک خبرنگار باعث می‌شود مخاطب برداشتی بی‌طرفانه از زندگی این شهید داشته باشد و سوالاتی که در ذهن او نقش می‌بندد را از زبان خبرنگاری بشنود که به سراغ این شخصیت می‌رود. یکی دیگر از نکات مهمی که در رابطه با این سریال می‌توان به آن اشاره داشت، تعریف کانون خانواده در این سریال و اهتمام ورزیدن به آن است که باعث شد خانواده‌ها به این سریال اقبال فراوان نشان دهند. سریال «شوق پرواز» سریال خوش ساختی است اما فضای ملموسی از جنگ و دفاع مقدس به جز صحنه‌های پرواز و پادگان نشان نمی‌دهد و همانند سریال‌های دیگر این ژانر که در سال‌های اخیر ساخته شده، تمرکزش را روی فضای شهری و خانواده شهید بابایی گذاشته است و داستان را با اتفاقات این خانواده پیش می‌برد.
 

معراجی‌ها ۱۳۹۲

سریال «معراجی‌ها» که نسخه فیلم سینمایی آن نیز در همین سال به نمایش درآمد، داستان گروهی از دانشجویان را روایت می‌کند که درصدد کسب موافقت مسئولان برای تدفین پیکر شهدای گمنام در دانشگاه خود هستند، اما با مخالفت گروهی دیگر از دانشجویان روبه‌رو می‌شوند که این خود بستری برای روایت داستان این سریال مهیا می‌سازد.
این سریال خواسته با تلفیق روایتی از سال‌های پس از جنگ و ترسیم داستانی چندوجهی نظر مخاطبان را جلب کند که یکی از آن جنبه هایی که در سریال جریان دارد جنبه طنز آن است، طنزی که به مراتب بر موضوعات دیگر غلبه پیدا کرده و مخاطبان را در دسته‌بندی این سریال با تردید روبه‌رو می‌کند و این سوال پیش خواهد آمد که این سریالی است با مضمون دفاع مقدس و رگه‌هایی از طنز یا سریالی است با مضمون کمدی و رگه‌هایی از جنگ؟ فاصله داشتن از فضای جبهه و جنگ و فیلمبرداری درصد بیشتری از کار در فضای شهری، به این احتمال دامن می‌زند که ما با یک سریال کمدی روبه‌رو هستیم یا با اثری که پیرامون دفاع مقدس ساخته شده باشد.

 

کیمیا ۱۳۹۴

شخصیت اصلی فیلم دختری است که در ابتدای جوانی در بطن تحولات انقلاب قرار گرفته و پس از پیروزی انقلاب اسلامی و با آغاز جنگ عراق علیه ایران به فعالیت در جبهه می‌پردازد. جواد افشار که کارگردانی این سریال را عهده‌دار بود، کارگردانی با سابقه در زمینه ساخت سریال برای تلویزیون است و «کیمیا» یازدهمین تجربه او در زمینه ساخت سریال بوده است. سریال «کیمیا» را می‌توان نمونه‌ای از بازخورد وقایع معاصر در جامعه دانست، جامعه‌ای که کیمیا نمونه آماری آن است و با تحولات پیرامون او است که مخاطب با پدیده‌ها آشنا می‌شود، پدیده‌ای مثل انقلاب و اثراتی که این پدیده روی جامعه و مشخصا کیمیا دارد؛ این نوع نگاه برای مواجهه با مسائل می‌رفت تا نقطه قوتی باشد برای این اثر اما سودای بلند این سریال برای پوشش زندگی کیمیا از ابتدای جوانی تا کهنسالی، مخاطب را در یک سردرگمی قرار می‌داد. شاید صبر و حوصله بیشتر برای تولید این سریال و تمرکز روی متن می‌توانست مثمرثمر واقع شود، اما پخش پیوسته این سریال باعث شد تا رفته‌رفته اقبال مخاطب به آن با کاهش شدید مواجه شود. مسعود بهبهانی‌نیا نویسنده با سابقه این سریال بار دیگر ثابت کرد که می‌تواند در ایده‌پردازی موفق ظاهر شود اما این تنها در بخشی از روند فیلمسازی اتفاق می‌افتد و این سریال با پرداخت ضعیف خود نتوانست انتظارات را برآورده سازد و هرچه به پایان این سریال نزدیک می‌شدیم تعداد مخاطبان این سریال نیز کاهش می‌یافت.



*پسانگارش: این یادداشت به تاریخ سوم دی ماه نود و هفت در روزنامه فرهیختگان منتشر شده است.  

برای استاد...

شنبه, ۱ دی ۱۳۹۷، ۱۲:۴۸ ب.ظ

بارها شده در جریان زندگی با افراد تاثیرگذاری روب‌رو شده‌ایم که به توفیق دیدارشان نائل نیامده‌ایم، اما آراء و نظرات آن‌ها برای‌مان حکم یک راهنما و چراغِ راهی بوده تا سره را از ناسره تمییز دهیم؛ حکیم استاد سیدعباس معارف برای من نقشِ این‌چنینی داشت، استادی که تنها 7سال داشتم و از دنیا رفت ولی دست روزگار ما را به هم نزدیک کرد و حال مفتخرم که با چنین "قلندری" آشنا شده‌م. به پاس درس‌آموزی در محضر این استاد نادیده‌ام چند سطری نوشته‌ام که هم به صورت اجمالی بیوگرافی از این مقام والا ارائه داده باشم جهت معرفی به عزیزانی که با این بزرگوار آشنا نیستند و هم در ادامه و انتهای این مقال نظری را پیرامون غرب‌زدگی که مبتلابهِ عصر عسرتی‌ست که دران می‌زی‌ایم آورده‌ام، باشد که مقبول افتد.

/

سیدعباس معارف از اندیشمندان و متفکران معاصر بود که نقش به‌سزایی در بسط تفکر و حکمت اسلامی ایفا نمود. وی در 27 فروردین ماه سال 1333 در تهران چشم به جهان گشود، پدر وی سیدحسنعلی معارف که خود اهل ادب و عرفان بود در مقام نخستین معلم او را تحت تعالیم اسلامی پرورش داد، در عنفوان نوجوانی به زبان عربی مسلط شد و زیر نظر آیت ا... لنکرانی ادبیات عرب را گذراند، و در ادامه تعلیمات خود در حوزه اسلامی به سمنان عزیمت کرد و از جلسات درس منطق و فلسفه علامه سمنانی بهره جست؛ وی همچنین دوره‌ای به یادگیری فقه و اصول نزد آیت ا... عالمی در زنجان مبادرت ورزید و در سال 1351در سن 18 سالگی به تهران آمد و در رشته حقوق سیاسی در دانشگاه تهران مشغول به تحصیل گشت.
ورود سیدعباس معارف به دانشگاه نوید یک دوره جدیدی را می‌داد که به‌واسطه آشنایی او با دیگر اساتید دانشگاه رقم می‌خورد؛ که مهم‌ترین آن آشنایی وی با استاد سیداحمد فردید بود، دانشگاهیان از استاد سید احمد فردید به خاطر ارائه شفاهی دروس و مکتوب نبودن آثارشان اورا فیلسوفی شفاهی می‌نامیدند، و تنها از ایشان یادداشت‌های محدودی به جای مانده که شاگردان ایشان گردآوری کرده‌اند و شاخص‌ترین آن‌ها کتابی با عنوان نگاهی دوباره به مبادی حکمت انسی است که به قلم سیدعباس معارف به رشته تقریر درآمده و در این کتاب سیدعباس معارف به تفسیر آراء و عقاید استاد خود یعنی سیداحمد فردید مبادرت ورزیده که بر حکمت انسی بنا شده‌است.


نزدیکی این دو یعنی سیدعباس معارف و سیداحمد فردید به واسطه ساختمان فکری‌شان که مبتنی بر حکمت انسی است باعث شد تا اندیشمندان معاصر آن دو را به عنوان حکیمان انسی بشناسند، حکمتی که ریشه در علم‌الإسما تاریخی دارد که بنیان گذار آن عالم و فیلسوف مسلمان، محی‌الدین ابن عربی (متوفی به ۲۷ رمضان ۵۶۰) است، اندیشمندان حکمت انسی بر این باورند که هر دوری از ادوار تاریخ مظهر اسمی از اسماء الهی است و حقیقت در هر دوره به صورتی ظاهر می‌گردد، آن‌چنان که حکیم عارف عبدالرحمن جامی می گوید:
درین نوبت‌گهِ صورت پرستی
زند هرکس به نوبت کوس هستی
حقیقت را به هر دوری ظهوری‌ست
ز اسمی بر جهان افتاده نوری‌ست
اگر عالم به یک دستور ماندی
بسا انوار کان مستور ماندی
بدین سبب بود که هر دو به تبیین وضعیت ادوار تاریخی اهتمام ورزیدند؛ و پژوهش این دو حول محور مطالعه دوره تاریخی امت واحده سرآغاز تاریخ که مظهر اسم لطف الهی بود، در مقابل دوره تاریخی حاضر که عصر عسرت و مظهر اسم قهر الهی می‌باشد، شکل گرفت؛ و در پایان امت واحده سرانجام تاریخ را خواهیم داشت، امتی که خالی از طبقه‌بندی های مرسوم است و جایی برای مستکبران و استثمارگران ندارد و مناسبات تولید و توزیع در آن ذیل معارف اسلامی و عادلانه صورت‌بندی خواهد شد.
پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 فرصتی مهیا ساخت تا سیدعباس معارف دیدگاه‌های آرمان‌خواهانه و عدالت‌جویانه خود را عرضه کند، وی در سال‌های 1358 و 59 سردبیر روزنامه کیهان شد و این آغازی بود بر مسئولیت‌های اجرایی او، با انتخاب محمدعلی رجایی به‌عنوان رئیس جمهور ، او سیدعباس معارف را به عنوان مشاور خود منصوب کرد؛ در این زمان بود که سیدعباس معارف نسخه ابتدایی قانون کار را با توجه به آموزه‌های اسلامی به رشته تحریر درآورد و گام بلندی برای برقراری قوانین اقتصادی برابری‌خواهانه برداشت، هرچند طی سالیان متمادی این قانون دست‌خوش تغییرات فراوان شد اما هنوز بر اسلوبی استوار است که سیدعباس معارف آن را بنا نهاد.
عمر فعالیت اجرایی و سیاسی استاد سیدعباس معارف زیاد نبود و پس از شهادت شهید رجایی وی نیز مبتلا به بیماری گشت که او را خانه‌نشن کرد اما به شکلی خستگی ناپذیر تا پایان عمر با برکت خود به تحقیق و پژوهش می‌پرداخت و با آغوشی باز پذیرای شاگردان‌اش بود و همواره به سوالات و پرسش‌های آنان پاسخ می‌داد و به طرح مسئله و بحت مبادرت می‌ورزید.
یکی از مفاهیمی که سیدعباس معارف مورد امعان نظر قرار داد مفهوم غرب‌زدگی بود که استاد وی سید احمد فردید همواره به‌دان اشاره داشت، سیدعباس معارف در کتاب خود ( نگاهی دوباره به مبادی حکمت انسی صفحه 483 ) در این‌رابطه می‌نویسد: [ مراد استاد (فردید) از غرب‌زدگی چیزی نبود جز نیست‌انگاری حق و غفلت از حقیقتِ وجود. در سرآغازِ تاریخ انسان به نحوِ حضوری ملاقی حقیقت و متذکر اسماء و صفات ربانی بود؛ اما با ظهور متافیزیک در یونان ، دوری جدید در تاریخ آغاز شد که در آن، حقیقت وجود، مورد غفلت قرار گرفت و انسان به‌جای وجود، موجودیت موجود را مدنظر خود قرار داد.] با توجه به این کلام درمی‌یابیم که خلإیی به نام پرسش از وجود، بشر را در عصر حاضر احاطه کرده و این غفلت دال بر نادیده انگاشتن حقایق و پست شمردن جایگاه والای انسان است، پرسش از وجود و پای نهادنِ انسان در جایگاه اصلی خویش که ادیان الهی به دنبال آن بودند، وی را متوجه این مهم خواهد نمود که وظیفه‌ای خطیر به دوش دارد، وظیفه‌ای که مقوم تشکیل امت واحده پایان تاریخ است، همان‌طور که سیدعباس معارف در کتاب مبانی حکمی اقتصاد و معیشت نوشته است :[ آخرین کمالی که در سیر تاریخ به ظهور می‌رسد، اتحاد همه مستضعفان بر علیه استثمار و استکبار، و نسخ مناسبات استکباری و تإسیس امت واحده سرانجام تاریخ به رهبری مهدی{عج} موعود است.]
سیدعباس معارف پس از تحمل رنج بیماری عاقبت در 1 دی ماه 1381 دیده از جهان فروبست؛ متفکری که خلاء اندیشه‌های والای او روز به روز بیشتر احساس می‌شود، هرچند این حسرت نرسیدن به مقصد نیز در آیینه اشعار او تجلی یافته:
گیرم نرسیدیم، همین بس که دویدیم
اندر طلب محمل #او تا نفسی بود