سینما چیست؟
سینما چیست؟
" سینما چیست؟!" از آن دست سوالات بنیادینیست که سینِما مخاطبینِ خود را درگیر آن میکند، کمتر کسی پیدا میشود که بیننده صرف باشد و مخاطبین دیر یا زود این سوال را از خود میپرسند؛ آنچیزی که ما بهعنوان سینما میشناسیم، سالنیست که بهوقتِ نمایش فیلم تاریک میشود و متشکل از یک پرده نقرهای رنگ، سیستم پخش صوت و یک پروجکشن که فیلم را بر روی پرده تصویر میکند؛ اما اینها فقط بعدِ تأسیساتیِ سینماست و پاسخی کامل به پرسش ما یعنی "سینما چیست؟!" نمیدهد.
سینما را هنر دنیای مدرن و عصر امروزِ تاریخ مینامند، هنری که برایِ ساخت آن ماهها و شاید سالها زمان برده باشد ولی ماحصل کار در یک سالن تاریک و بر رویِ یک پرده نقرهای به نمایش درمیآید. سینما هنریاست که همواره پدیدارهایی مثل زمان و مکان را به چالش میکشد و به همین خاطر است که این هنر همهچیز هست و در عین همهچیز بودناش هیچچیز نیست!
خیلیها برای تعریف سینما از سیری که عکاسی در ابتدای راهِ آن قرار دارد صحبت میکنند و سینما را متشکل از تصاویری به هم پیوسته تعریف مینمایند، ولی آیا سینما تنها به این تأویلِ اونتیکی خلاصه میشود؟ مسلما جواب منفیاست، سینما سیری دارد، هرمنوتیکیاست که در هستِ خود و وجودِ خود درحالِ آمد و شد است، سیری میان اونتیک و اونتولوژیک؛ البته که عکاسی کمک شایانی به سینما کرد ولی عدسی بیعاطفه دوربینِ عکاسی که حتی عکاسَش را فراموش میکند در سینما جان میگیرد وفیلمساز در سینما سعی آن دارد تا با فریم به فریمِ فیلماش جهانی که خود متصور هست را خلق کند.
سینما را همهمان کم و بیش تجربه کردهایم، زمانی که پدربزرگ و مادربزرگمان قصهها برایمان تعریف میکردند، سینما از ادبیات داستانی آغاز میشود، جایی که پیرنگها و لاینهایِ داستانی برایمان خوانده میشد، بدون آنکه خود بدانیم از چه چیز برایمان سخن میگویند، سینما برای ما از زمانی آغاز شد که پتروس قهرمان را برایمان شناساندند، از زمانی که نوشدارو پس از مرگ سهراب به دستاش رسید، از زمانی که مادر برهها رفت تا بزک قندی خود را از شکم گرگ رهایی بخشد؛ همهی اینها سینما بود، اما داشتند ما را برای دیدنِ این قهرمانها، دنبال کردن این قصهها و سامان دادنِ پایانهایشان آماده میکردند، سینما یک رفت و آمدِ ادراکیست، ما در طول زندگی خود قبل از اینکه در سالن سینما نشسته باشیم، کاراکترها دیدهایم، قصهها شنیدهایم، احساساتی را تجربه کردهایم، ولی تنها سینما قادر خواهد بود تا ما نسبتهایِ هرکدام از این عناصر (یعنی کاراکتر و قصه و...) را در عالمی غیر از عالم شخصیمان ببینیم، عالمی که غریبه نیست، به گونهای که وقتی آن را دیدیم می گوییم: " آه، این روایتیست که من آن را میشناسم." این شناخت را سینما برای ما به ارمغان خواهد آورد.
سینما آن هنریاست که میتوان با آن جریان ساخت میتوان با آن گلادیاتور را به نمایش گذاشت که هم روایتی عاشقانه را برای مخاطب فهم میکند و هم اسطورهای میسازد که درسِ مبارزه با طاغوت میدهد؛ سینما آن هنری است که عالَم خلق میکند، وقتی صحبت از عالم میشود یعنی همهچیزِ عالمِ واقعی یا فراتر از آن را میتوانید دراو ببینید، کاراکتری را میبینید که حتی تصور نمیکردهاید در دنیایِ واقعی اینچنین آدمی زیست کند، در زمان و مکانی سیر میکنید که شاید برای شما حصولِ آن امکانپذیر نباشد، همانندِ تجربه زیست در کره مریخ و یا امکان سیر در کهکشانها برای پیدا کردن یک زیستبومِ نو برای آدمی؛ سینما هنریاست که شما را در تجاربِ دیگران سهیم میکند و نسبتهایی از زندگی انسان با انسان و یا انسان با جهان ترسیم میکند که شاید تا به آن زمان حِسِ درافتادن درآن موقعیت را تجربه نکردهاید، اما مادامی که شما نسبتِ خود را با آن فضا مشخص کنید ناخودآگاه پا را فراتر گذاشته و شروع به ادراکِ شرایط میکنید، این دقیقا کاریاست که سینما انجام میدهد، یعنی مسئله سازی برای مخاطب خود؛ اگر فیلمی دیدید که بعد از آن حجاب از هیچ مسئلهای برنداشت بدانید آن سینما نیست، شاید فیلمی باشد که به خدمتِ صنعت سینما درآمده ولی قطعِ بهیقین سینما نیست.
خیال را عنصر اصلی شعر خواندهاند، اما فقط شعر نیست که استوار بر بلندایِ خیال ایستاده، سینما نیز عنصرِ اصلیاش خیال است، آن فیلمی که به خدمتِ صنعتِ سینما درآمده وهمانگیز است ولی سینمایِ اصیل خیالانگیز است، فیلمی که برای صنعتِ سینما ساخته شده از تکنیک که همان عدسی بیمهرِ دوربین است پا را فراتر نگذاشته ولی فریم به فریم سینمایِ اصیل بر پرده نقرهای سینما نقش میبندد تا شعرِ خود را بسراید، تا به مقامِ *فرم* برسد و مخاطب را با خیالپردازی خود همراه کند؛ سینما این است، سُرایشی در بابِ خیال.