سلام بر آزادی...

من درینجا از هرچه که بتواند کمک کند تا حالِ آدمی دیگرگون شود می‌نویسم، از سینما که هنر "تاریخِ" حاضر است، هنری که همانند شعر خیالِ آدمی را دست‌خوشِ تحول می‌کند و به اندیشه وامی‌دارد؛ از همه بیشتر زبان شعر را دوست دارم، من هم با مالرو هم‌عقیده‌ام که گفت سینما زبان است، اما در رقابت با شعر، این شعر است که گوی سبقت را می‌رباید... داستان هم می‌گویم ولی امیدوارم میانِ خوانِش‌اَش خوابتان نگیرد (=
ارادتمند، ــمجرمــ

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه


این گفت‎وگو مدت‎ها پیش با مسعود گلستان انجام شد. او آن‎روزها، هنوز در ایران بود.
ما عصرهای تابستان در اتاق کوچکی در بنیاد مرحوم فردید، می‎نشستیم و سخن می‎گفتیم. مسعود گلستان از آموخته‎هایش از سید احمد فردید می‎گفت و یاد روزهایی که دکتر در همان خانه، قدم می‎زد و زیرسایه درختان حیاط باصفای آن از حوالت تاریخی داد سخن می‎داد را زنده می‎کرد.
مسعود گلستان از شاگردان مرحوم سید احمد فردید است. او که قریب دو دهه با این حکیم فرزانه و شاگرد خلفش سید عباس معارف زیسته، از زوایای پنهان تفکر این فیلسوف خلوت‎گزیده آگاه است. گفت‎وگوی من با او در اولین سالگرد فقدان سید عباس معارف صورت گرفت و بنا بود در مجموعه‎ای در همان سال و به همین مناسبت منتشر شود که نشد و بماند که چرا نشد!
سالگرد ارتحال سید احمد فردید بهانه‎ مجددی برای گپی مفصل‎تر با مسعود گلستان شد که با ویرایش و حک و اصلاح فراوان به چاپ رسید. به بهانه پرونده سید احمد فردید در این شماره پنجره بهتر دیدم که این گفت‎وگو با ویرایش تازه‎‎ای به چاپ رسد. اما دیگر نه مسعود گلستان بود و نه آن فضای باصفا در اتاق مشرف به حیاط خانه سید احمد فرید. گلستان جلای وطن کرد و از ایران رفت. متن گفت‎وگو را برایش فرستادم تا دستی در آن برد. او هم یادداشتی فرستاد تا به‎عنوان مقدمه در ابتدای گفت‎وگو به چاپ رسد.
«دوست مکرم جناب آقای رسالت بوذری به قصد چاپ مصاحبه مدت‎ها پیش، متن آن را برای من ارسال فرموده و خواستار نگاشتن مقدمه‎ای بر آن بودند. اما در نظرم بهترین مقدمه، مختومه کردن آن گفتار است، تا شاید روزی موخره‎ای و تحریری دیگر بر برخی از فقرات آن افزوده آید، اما ظاهرا قصد ایشان برای انتشار این مطلب جدی است. آن‎گونه که در متن مصاحبه آمده، انسان موجودی منحاذ در زمان و مکان است و حق را نیز، هر آن تجلی و ظهور و شأن دیگری است که کل یوم هو فی شأن.
غفلت از زمان و مکان در فهم هر متفکری نادیده گرفتن حق مطلب است، چراکه متفکر در مقام مواجهه با تجلی در آنات و دقایق است که متذکر راز وجود می‎شود.
این مختصر گفته آمد تا سخنان خود را در تفسیر فردید، مربوط به زمان خاص (به‎معنی کلی آن نه به معنی سیاسی) بدانم که اگر آن گفت و شنود امروز می‎بود، به نحو دیگری پاسخ می‎دادم تا سوءتفسیر از فردید و سوء‎مصرف از اصطلاحات حکمی آن بزرگوار را مانع شوم. به‎عنوان مثال فردید واضع اصطلاح «غرب‎زدگی» بود، اما این غرب، غرب جغرافیایی و سیاسی نیست، چه بسا آنان که شعار مقابله با غرب سر می‎دهند به جهت تحجر فکری و عدم آگاهی علمی و خودآگاهی فلسفی و دل‎آگاهی معنوی خود در بدترین شکل غرب‎زدگی گرفتارند و غرب در عمق جان ایشان خانه دارد؛ به‎عبارتی به بهانه مقابله با غرب‎زدگی رجوع به قرون وسطی و در جازدن در آن، خودافتادگی در دام غرب‎زدگی مضاعف و مرکب (به قیاس با جهل مرکب) است و این تفسیر ظاهری و متحجرانه بزرگترین مانع گذشت از غرب‎زدگی و انتظار خدای پس‎فرداست. البته اکنون عده‎ای انتظار را چنان تفسیر می‎کنند که حاصل آن خرافه و رمالی است و هیچ‎ وجه معنوی و حکمی برای آن باقی نگذاشته‎اند و البته معانی بسیار دیگر که از نو شایسته تقریر و بایسته تحلیل برای نسلی است که از زمانه فردید فاصله گرفته و ظاهرپرستی سنتی و مدرن را تجربه کرده‎اند. این زمان بگذار تا وقت دگر.
مسعود گلستان
گوشه خمولی از این عالم .»
● آقای گلستان! تفکر خلاف‎آمد عادات مرحوم سید احمد فردید، حداقل در حوزه حکمت اسلامی مبتنی بر چه پیش‎فرض‎هایی است و اگر این تقسیم‎بندی را که مبادی فکری مرحوم فردید مبتنی بر سه بخش کلی یعنی حکمت انسی و عرفان اسلامی، تفکرات مارتین هیدگر و ریشه‎شناسی (اتیمولوژی) یا به تعبیر خودشان اسم‎شناسی (علم‎الاسماء) است، بپذیریم، برای ورود به نحوه تفکر سیداحمد فردید کدامیک بر دیگری مقدم است؟ آیا اهمیت ویژه قایل شدن برای جایگاه هیدگر در این نحوه تفکر و تأثیرپذیری مرحوم فردید از او هندسه این بنا را کمی تغییر نمی‎دهد؟
تفکر مرحوم سید احمد فردید مقتبس از مآخذ مختلفی بود و هیدگر در این طریقت فکری، اتفاقا بیشتر نقش سلبی داشت تا ایجابی. هیدگر شاید تنها فیلسوفی در غرب باشد که منابع تفکر غرب را مورد توجه و پرسش قرار داده و این منابع را مجددا به بیان دیگر مطرح کرده و مآخذ و منبع مناسبی برای کسانی است که می‎خواهند درباره غرب پرسش جدی مطرح کنند. اتفاقا در این‎جا بحث سلب و ایجاب و نفی و اثبات هم نیست. یک متفکری در یک دوره از تاریخ ظهور کرده - که شاید مقتضای خود همان دوره تاریخی هم باشد - که تاریخ غرب را مورد پرسش جدی قرار داده است، پس، از این جهت هیدگر برای مرحوم فردید مورد توجه بوده که ماهیت تفکر غرب را بیان کرده است.
اما این به‎معنای تبعیت از هیدگر نیست. مرحوم فردید یک متفکر بود و هر متفکری مآخذ مختلفی دارد.
● اتفاقا خود ایشان هم می‎گفت من با هیدگر هم‎سخنم نه یک سخن!
بله. همین‎طور است! شما در تاریخ تفکر فلسفی و حکمی هیچ متفکری را سراغ ندارید که فی‎البداهه مطالبی را بیان کرده باشد، بلکه هر متفکری منابع متفاوتی دارد. از صدر تاریخ متافیزیک، افلاطون و ارسطو و دیگران را مشاهده کنید. ارسطو هرچند که در برخی از موارد با افلاطون مخالفت می‎کند، اما مرید افلاطون است. منبع او افلاطون است. در تفکر مدرن هم شما هیچ متفکری را پیدا نمی‎کنید که منابع و مآخذ مختلف نداشته باشد. شما نمی‎توانید بگویید کانت، دکارتی است یا هیومی، چون هم دکارت و هم هیوم، منافع تفکر کانت بوده‎اند. در مورد هگل هم ماجرا به همین شکل است. نمی‎توانید بگویید منابع هگل متأثر از تفکر یونانی بوده است یا متأثر از اسپینوزا. هگل متفکری است که منابع مختلفی دارد.
مرحوم سید احمد فردید هم از این دایره مستثنا نیست. یکی از مآخذ مرحوم فردید، تفکر هیدگر است. مأخذ دیگر حکمت انسی اسلامی متأثر از محی‎الدین است. منتها مرحوم فردید هیچ طریقت فکری را تکرار نکرده است، نه تفکر هیدگر را و نه تفکر محی‎الدین را. اصلا کار متفکر تکرار تفکر متفکران دیگر نیست، بلکه با مآخذ مختلف ناگفته‎های آنان را مورد مداقه قرار می‎دهد و به تفکر درمی‎آورد و به پرسش‎های جدید پاسخ جدید می‎دهد و همان‎طور که شما اشاره کردید، مرحوم فردید هم به کرات می‎گفتند که من با هیدگر هم سخنم نه یک سخن. از طرف دیگر، مرحوم فردید بیشتر متأثر از معارف اسلامی بود و اگر بخواهیم برای تفکر آن بزرگوار، مآخذ یا منبعی پیدا کنیم، باید به معارف دوره اسلامی خصوصا تصوف و حکمت انسی بازگردیم.
● واژه‎های حکمت، حکمت انسی، علم‎الاسماء و علم‎الاسماء تاریخی در تفکر مرحوم فردید دارای معانی خاص خود هستند. ضمن این‎که اصطلاح حکمت انسی در کتب فلسفی کمتر دیده می‎شود. شاید تقسیم‎بندی حکمت نظری و عملی بیشتر مبنا قرار گرفته باشد و به‎نظر می‎رسد حکمت انسی از اصطلاحاتی است که مرحوم فردید رایج کرد. اساسا مقسم حکمت انسی چیست و با چه پیش‎فرض‎هایی یکی از تقسیمات حکمت، حکمت انسی است و آیا مرحوم فردید بین حکمت و فلسفه تفاوت قایل بودند و آیا فلسفه را از انواع حکمت می‎دانستند یا معتقد بودند که فلسفه یونانی است؟
مرحوم فردید در تقریرات خود این معانی و اصطلاحات را از جمله «حکمت» و «حکمت انسی» و «علم‎الاسماء» و «علم‎الاسماء تاریخی» تفصیل داده‎اند. من سعی می‎کنم با توجه به این پرسش شما و به اجمال و با توجه به کتاب مرحوم معارف این معانی را بسط دهم. همان‎طور که عرض کردم در تعریف حکمت آورده‎اند که علم به اعیان و حقایق اشیا و عمل به مقتضای آن است. بدین ترتیب آدمی هنگامی که از زندگی روزمره و تدبیر معاش ملالت‎خاطر پیدا می‎کند، از فطرت اول به فطرت ثانی و یا از مرتبه آگاهی و یقین علمی به مرتبه خودآگاهی و یقین عینی می‎رود، چنان‎که آورده‎اند: «من اراد ان یتعلم الحکمه فلیطلب فطره ثانیه». در معنای ظاهری، شرط تحصیل و تعلیم حکمت رفتن از فطرت اول به فطرت ثانی است که البته این میسر نمی‎شود، مگر با حیرت و ترس‎آگاهی. این حیرت قرین با ملالت‎خاطر است که همراه با درد و وجد و حال و عافیت‎سوزی است. تا وجد و شیدایی و جنون نباشد انسان، افتاده در زندگی روزمره است. انسان به مدد این احوال پرسش می‎کند که حقایق اعیان و اشیاء چیست و در پس این ظواهر، چه بواطنی مستتر است.
● به‎نظر می‎رسد این مرتبه خواص است، یعنی اطلاق عوام بر آن کمی اشتباه است. یعنی همین تعبیر خود شما که این مرتبه را از مواهب دانستید نه از مکاسب و شاید فراگیر نشدن این درجه از حکمت هم از همین جا ناشی می‎شود؟
بله، همین‎طور است. این حالت از آن خواص یا به تعبیر مرحوم فردید ملاء خاص است که به اصطلاح افلاطونی از مغاره عادت به‎در آمده است و از پس اضلال و امثال در پی اعیان و مثل ستند و بدین‎ترتیب هرکه انکار اعیان و حقایق کند، در مرتبه فطرت اول و آگاهی صرف متوقف مانده است و اشتغال به متکثرات دارد. چنان‎که حضرت مولانا می‎فرماید:
عجز از ادراک ماهیت عمو
حالت عامه بود مطلق مگو
چون که ماهیات و سر سرشان
پیش چشم کاملان باشد عیان
● همان عالم مثل افلاطونی!
ببینید سر سر ماهیات، مظهریت اسماء است نه مثل افلاطونی. بدین‎ترتیب پرسش خودآگاهانه شرط وضع حکیمانه است. این پرسش، تصنعی و تکرار پرسش متفکران دیگر نیست، بلکه مقامی است که قرین با حیرت و ملالت‎خاطر است و به تعبیر هیدگر پرسش تمهیدی یا اهدایی است.
● سؤال قبلی من بی‎پاسخ ماند. درباره حکمت انسی و مقسمات آن سخنی نگفتید و این‎که در این میان بالاخره جایگاه فلسفه کجاست؟ نسبت حکمت و فلسفه چیست و آیا تلقی مواهب از حکمت کردن نوعی جبری‎مسلکی را به‎همراه ندارد؟ «یوتی الحکمه من‎یشاء» با تفسیر شما که اتفاقا با تفسیر روایی و عقلی علامه طباطبایی هم کمی متفاوت است، نگاه فردگرایی را در نشر حکمت حاکم می‎کند.
ببینید، در دوره اسلامی حکمت را منحصر به چهار قسم دانسته‎اند. مقسم اول، تقسیم آن به حکمت بحثی و حکمت ذوقی است. اساس حکمت بحثی بر استدلال و مبنای حکمت ذوقی بر کشف و شهود است. مقسم دیگر التزام به وحی و کتاب و عدم التزام به آن است. بدین‎ترتیب اگر مبنای استدلال و التزام به کتاب درمیان باشد، آن را علم کلام خوانده‎اند و اگر استدلال، اساس باشد و ملزم وحی نباشد، فلسفه یا حکمت مشاء نامیده می‎شود. از طرف دیگر، اگر مبنا کشف و شهود باشد و ملتزم به کتاب نباشد، حکمت اشراق و در صورتی که اساس، کشف و شهود باشد و التزام به وحی و کلام‎ا... قرین آن باشد، تصوف نام نهاده‎اند. البته باید بدین نکته توجه داشت که در تصوف هرچند کشف و شهود، مدار تفکر است، اما آن‎جا که مقام حصول و بیان ذوق است، استدلال نیز راه دارد که با استدلال فلسفی متفاوت است و آن را منزلت بین مشهود و معقول نام نهاده‎اند.
● گویا مرحوم فردید به همین قسم اخیر تعلق خاطر داشت!
بله. ایشان اساس تفکر خود را بر همین قسم اخیر بنا کرده بود و در سال‎های قبل طریقت تفکر خود را حکمت معنوی می‎نامید، اما به جهاتی که توضیح خواهم داد، حکمت انسی را برگزیدند.
● با این توضیحات مبنای تفکر مرحوم فردید هم تصوف اسلامی بود؟
بله، دقیقا، اما بدون تکرار مسایل گذشته. ایشان با توجه به انحیاز در زمان و مکان و نظر به تفکر آینده و عنایت به ادوار تاریخی و ظهور اسماء به تکرار مسایل گذشتگان نپرداخت. بلکه بیانی دیگر از همان حقایق را با توجه به زمان و مکان به سخن درآورد و به تعبیری حکمت «منطوق بها»ی متصوفه را با مبادی علم‎الاسماء تاریخی بازخوانی کرد و حکمت «مسکوت عنها»ی ایشان را به سخن درآورد.
بدین جهت مرحوم فردید برای طریقت فکری خویش اصطلاح حکمت انسی را اختیار کرد. ایشان انس را با Gnosis یونانی و شناسای فارسی هم‎ریشه و هم‎معنی می‎دانستند و «Gnostisism» با حکمت انسی مناسبت دارد چون اساس در گنوستیسیزم انس با وحی و شناسای کلام‎ا... بودن است. در این طریق علاوه‎بر آن‎که مدار بر کشف و شهود است، موانست و الفت با کلام الهی نیز شرط است.
● نسبت بین حکمت انسی با عرفان از دیدگاه مرحوم فردید چگونه بود؟
ایشان تفاوت قایل بودند بین Gnostisism و Mystisism میستیزیسم که به عرفان ترجمه می‎شود و مناسبت با Spritualism دارد و مناسبتی با شناسایی و شناخت و از آن‎جا با سیروسلوک ندارد و نشانی از مقامات خوف و به تعبیر ایشان خوف اجلال و ترس‎آگاهی و هیبت و انس در این نحله وجود ندارد، در صورتی که اساس گنوستیسیزم خوف اجلال و ترس‎آگاهی و هیبت و انس است و مناسبت با عافیت‎سوزی و شوریده‎سری دارد.
در حکمت انسی و گنوستیسیزم، عافیت‎طلبی و تن‎آسایی جایی ندارد و در مقابل مرگ‎آگاهی و ترس‎آگاهی و شیدایی و وجد و سکر و درنهایت محو موهوم و صحو معلوم اساس آن است و در این مقام، سبحات جلال منکشف می‎شود و انسان در مواجهه وجه‎ا... به مقام هیبت می‎رسد.
مرحوم فردید معتقد بودند هیبت با Sebas یونانی و سبحه اشتراک لفظی و معنوی دارد و آن مقامی است که در مقام جلالت خود بر سالک منکشف می‎شود. در تصوف اسلامی هیبت آخرین مرتبه وجد و حال است و تا به‎سراغ انسان نیاید انس با حق پیدا نشود و آخرین مرتبه انس به حق نیز هیبت است و شخص سالک افتاده در میان انس و هیبت است که این خود از ادوار هرمنوتیک یا دور زندآگاهی است.
● در باب هرمنوتیک نظر ایشان چه بود؟ آیا مانند هیدگر فلسفه را هرمنوتیک می‎دانستند؟ چون هیدگر معتقد بود خود فلسفه هرمنوتیک است یا خواهد شد. اصلا درباره واژه هرمنوتیک چه نظری داشتند؟ این واژه را اتیمولوژی کرده بودند؟
هرمنوتیک یا به تعبیر ایشان زندآگاهی ماخوذ از لفظ هرمس است. ایشان قایل بودند از آن‎رو که هرمس را اخنوخ و ادریس هم گفته‎اند با گنوسیس یونانی هم‎ریشه و هم‎معنی است. ادریس به یونانی از مصدر Oidein به معنی دیدن و دیدار است و ادریس یعنی دانا و همچنین دانستن که با شناسا و gnosis هم‎ریشه است. شما ملاحظه می‎فرمایید که ارتباط این الفاظ با هم‎ مبنای عزیمت تفکر دکتر فردید و نقطه عطف توجه به حکمت انسی بوده است. در حکمت انسی و تصوف اسلامی نبوت و انباء را دو قسم کرده‎اند. یکی نبوت تعریف، دیگری نبوت تشریع و نبوت تعریف، باطن نبوت تشریع است که به اعتباری مرتبه ولایت به فتح واو است که اساس ولایت به کسر واو است.
● «ولی» هم که باطن نبی است!
بله، دقیقا، و افضلیت هرکدام از این مراتب در منابع تصوف اسلامی به تفصیل بیان شده است؛ از جمله در آثار سید حیدر آملی این نبوت همراه با ولایت همان مرتبه خضر است.
از طرفی از نظر دکتر فردید خضر با ادریس اشتراک لفظی و معنوی دارد و هرمس نیز با ریشه هرم و هورمان در عربی که به معنای هوش و عقل و جان و روان است مناسبت دارد و از طرفی با کلمه علیم هم‎ریشه است. البته تمام این اتیمولوژی‎ها مبتنی بر قواعد خاص و اصول موازنه بین زبان‎های هند و اروپایی و زبان عربی است که در این‎جا مقام بیان آن نیست. مرحوم معارف در کتابشان این موضوع و همچنین موضوع ادوار هرمنوتیک را بسیار عالمانه تفصیل داده‎اند.
● درباره مبداء سوم تفکر مرحوم فردید یعنی همان مبادی اسم‎شناسی (اتیمولوژی) هم نظرات مختلفی بیان شده است. عده‎ای از انحصار حقیقت واژه‎ها و رواج نوعی پدرسالاری فلسفی سخن گفته‎اند. بعضی از منتقدان تئوریک مرحوم فردید هم معتقدند ایشان به تقلید از هیدگر به اسم‎شناسی روی آورده است و هیدگر هم تنها به واژه‎های آلمانی و یونانی و لاتین می‎پردازد، اما مرحوم فردید پا را فراتر گذاشته و از واژه‎های عربی و فارسی و پهلوی و اوستایی و ترکی و یونانی و لاتین و سانسکریت به واژه‎های چینی و ژاپنی هم می‎رساند و این چیزی است که زبان‎شناسان به آن ریشه‎شناسی عامیانه (Popolar folk etymology) می‎گویند. کمی به این موضوع بپردازیم و جایگاه اتیمولوژی در تفکر مرحوم فردید و آرای منتقدان آن را بررسی کنیم.
بله، به نکته خوبی اشاره کردید. اتفاقا می‎خواستم در بحث علم‎الاسماء به اهمیت موضوع اتیمولوژی اشاره کنم. اتیمولوژی در تفکر مرحوم فردید امری اتفاقی و یا از سر تفنن و بازی با کلمات نبوده است. هرچند مطالبی این طرف و آن طرف در روزنامه‎ها خوانده‎‎ام که ندانسته و نفهمیده و مطابق مزاعم همگانی این موضوع را زبان زرگری نامیده بودند، از چند جوان روزنامه‎نگار که اصلا مبادی ندارند و بیشتر اهل جنجال هستند توقعی دیگر نباید داشت، اما به مصداق بیان لسان‎الغیب که: «نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند» باید از جنجال‎های ژورنالیستی که از بهر دل عامی چند، حقایق را تحریف می‎کنند، اجتناب کرد.
● فکر می‎کنم از لفظ اتیمولوژی آغاز کنید بهتر باشد؛ چون مرحوم فردید گویا خود این لفظ را هم اتیمولوژی کرده‎اند!
بله، ایشان لفظ اتیمولوژی را اتیمولوژی کرده‎اند و معتقد بودند که Etymos یونانی و لاتین با «حق» عربی هم‎ریشه است. Etymos یونانی با hat به هندی قدیم و «هست» فارسی و حق و حتم عربی اشتراک لفظی و معنوی دارد. Etazein یونانی یعنی تحقیق می‎کنم. از طرفی حق با حتم و محتوم ارتباط دارد و از این‎جا کلمه اسم در عربی با اتیموس (Etymos) هم‎ریشه و هم‎معناست و مراد از اسم همان علم به حقایق اشیاست. زیرا در تصوف اسلامی تمام ماهیت مظاهر اسماء حق در عالم، اعیان ثابته هستند و علم به حقایق اشیاء در حقیقت علم به مظاهر اسماء حق و از آن‎جا خود اسماء حق است و کلمه اتیمولوژی نزد مرحوم فردید به‎معنای لقا‎ءالحق و لقاءالاسم است. چون Logie نیز با لقاء هم‎ریشه است و اتیمولوژی یعنی لقا‎ء‎الحق و لقاءالاسم. یعنی از حق، تلقی اسماء می‎کند؛ «فتلقی آدم من ربه کلمات.»
جالب این‎جاست که ایشان می‎فرمودند که در هندی قدیم ترکیب deva –vidya که به‎معنی دیدار حق و لقاءالحق و به تعبیر جدید به معنای تئولوژی (theology) است، علاوه‎بر خداشناسی به‎معنی علم اشتقاق نیز آمده است، چون در آن دوره کلام و کلمه معنی دیگر داشته است و وجه تسمیه و علم اشتقاق با معانی اصلی کلمات ارتباط داشته و کلام انسان که حادث به حدوث زمانی است، ریشه در کلامی دارد که حادث به حدوث دهری و از آن‎جا حادث به حدوث سرمدی است.
● و این مفهوم با بیان هیدگر در کتاب‎نامه‎ای در باب اومانیسم که زبان را خانه وجود می‎دانست قرابت معنایی دارد. همین‎طور است؟
بله، اصل کلام و کلام نفسی حادث به حدوث سرمدی است و مرحوم فردید سخن هیدگر را در آغاز کتاب‎نامه‎ای در باب اومانیسم که گفته است کلام موطن وجود است، بدین صورت تفسیر می‎کردند که کلام مقام وجود است و انسان در جوار این مقام است که مقام دارد. کلام، قدیم نیست، اما حادث به حدوث زمانی هم نیست، بلکه حادث به حدوث سرمدی و آن‎گاه حادث به حدوث دهری است و وجود نزد هیدگر حادث به حدوث دهری است. چنان‎که ابن عربی گفته است که «کلما دخل فی الوجود متناه.»
● پس از اتیمولوژی، علم‎الاسماء فرا می‎رسد یا با گذر از اتیمولوژی مرتبه جدیدی که آن با اسم‎شناسی ملازمه دارد پدید خواهد آمد؟
ببینید مرتبه پس از اتیمولوژی همان علم‎الاسماء و علم‎الحقایق است که با انس با کلام‎ا... می‎توان حقایق اشیا را در علم حق شهود نمود.
● مگر علم‎الاسماء ریشه تاریخی ندارد که در هر دوره‎ای اسمی ظهور و غلبه پیدا می‎کند؟
بله، تفکر مرحوم فردید به این‎جا ختم نمی‎شود، بلکه مراد ایشان از علم‎الاسماء وجه تاریخی نیز دارد؛ بدین معنا که در هر دوری اسمی ظهور پیدا می‎کند و اسمای دیگر مستور می‎شود و اختفا پیدا می‎کند و از این دو حکمت انسی با مواقف و مواقیت تاریخی مناسبت دارد.
در نزد ایشان زمان صورت خطی ندارد، بلکه زمان امر تاریخی است و حقیقت در هر دوری در صورت اسمی به ظهور می‎رسد. در هر دوری اسمی از اسمای حق ظهور پیدا می‎کند که موقت آن اسم است و اسما دیگر نهان و در موقف است.
این اصطلاح مواقف و مواقیت تاریخی نزد مرحوم فردید است. تفصیل این معنا جز با رجوع به حکمت انسی و تصوف اسلامی میسر نیست و مرحوم معارف این معانی را به‎نحو بسیار دقیق بسط و تفصیل داده‎اند که برای فهم تفکر فردید ماخذ معتبری است.
● درباره تقسیم ادوار عالم به پنج دوره پریروز و دیروز و امروز و فردا و پس‎فردا که هریک مظهر ظهور اسمای خاصی هستند هم توضیح دهید. مرحوم معارف مثنوی بلند حکمت تاریخ را با الهام از این تقسیم‎بندی استاد فردید سروده‎اند. البته به‎طور خاص سؤال من این است که چگونه در هر دوره‎ای اسمی مختفی می‎شود و دوران غرب متقارن با کدام‎یک از این پنج دوره است؟
مرحوم فردید مطابق با طریقت فکری خویش که همان حکمت انسی و علم‎الاسماء تاریخی است ادوار عالم را به پنج دوره تقسیم می‎کردند: پریروز، دیروز، امروز، فردا و پس‎فردا. هریک از این ادوار شامل ادوار فرعی یا به‎عبارتی شامل اکوار نسخ و فسخ و مسخ است. البته پریروز نسخ ندارد و پس‎فردا نیز فسخ و مسخ. دوره پریروز، امت واحده سرآغاز تاریخ است که برای ما بهشت محالی است، چون قابل تکرار نیست؛ «لا تکرار فی التجلی.» با اساطیر دوره پریروز مسخ و فسخ می‎شود و با متافیزیک یونانی که دیروز بشر است اسم ظاهر در دوره امت واحده نسخ و نهان می‎شود و تاریخ دیروزی بشر تأسیس می‎شود. متافیزیک یونانی غفلت از حقیقت پریروزی بشر است. نیست‎انگاری به‎معنای نیست انگاشتن حقیقت وجود و اشتغال به نحوی از انحای موجود و به‎عبارتی موجودبینی با متافیزیک یونانی آغاز می‎شود و این معنای غرب‎زدگی است. غرب‎زدگی نزد استاد فردید یک مسئله سیاسی و اجتماعی نیست، هرچند لوازم و تبعات سیاسی دارد. غرب‎زدگی، غرب‎گرایی یا Occidemtulism نیست. بلکه ایشان کلمه یونانی dysis که با دجی عربی هم‎ریشه است و به‎معنای سیاهی شب و ظلمت است، معادل آن می‎گرفتند که با دوش فارسی هم‎ریشه است که هم به‎معنای غروب است و هم به‎معنای تاریکی. به‎عبارتی غرب‎زدگی یعنی دوشینه‎زدگی و به این اعتبار، تاریخ غرب، تاریخ غروب حقیقت شرق و اشراق است و به‎تعبیر مرحوم معارف در مثنوی حکمت تاریخ «سیه روزی که از مغرب زند سر.»
این روز تاریک مقارن غروب خورشید شرق و پریروز از تاریخ است و این یعنی غرب‎زدگی و به این اعتبار یونانیت یعنی غرب‎زدگی؛ البته غربی‎زدگی بسیط و نه مضاعف. نسخ و مسخ فرهنگ یونانی با تمدن یونانی و حوزه اسکندرانی شروع می‎شود و اسم مسیح این دوره را نسخ می‎کند. اما تفسیر یونانی و اسکندرانی از مسیحیت موجب ظهور دوره جدید غرب‎زدگی مضاعف می‎شود. با ظهور دوره جدید و موضوعیت نفسانی و اومانیسم، غرب‎زدگی مضاعف می‎شود.
● که این توصیف امروز تاریخ بشر است؛ مظهر اومانیسم!
بله، دقیقا. این دوره از رنسانس آغاز می‎شود و تا قرن حاضر صورت ممسوخ آن ادامه دارد که به‎تعبیر مرحوم فردید بشر اکنون در شامگاه تاریخ و در ظلمات آخرالزمان و در شب تاریک به‎سر می‎برد. فردای تاریخ تمنای گذشت از دوره جدید است. با آشفتگی و نظریات له و علیه، بشر اکنون در انتظار پس‎فردای تاریخ است که با ظهور مهدی موعود و صاحب وقت زمان همراه است. در کنار این تاریخ، تاریخ انبیای الهی نیز حضور دارد که هریک از انبیا، دعوت به اسمی می‎کند که مظهر آن است، تا انسان از ورای حجاب نفسانیت و نفسانیت مضاعف، ملاقی حضور حق گردد، که ظهور تام و تمام آن با حقیقت جامع اسلام است. چون نبی اسلام مظهر اسم جامع الهی است، تاریخی هم که در ذیل حقیقت اسلام محقق خواهد شد، جامع تواریخ الهی است که ظهور تام و تمام آن به دولت اسم مهدی (عج) بشارت داده شده که این پس‎فردای تاریخ است.
● موضوع دیگری که باید به آن پرداخت این است که بعضی از منتقدان مرحوم فردید و شاگردانش مدعی‎اند که با این همه تکیه و تأکیدی که این جریان فکری بر آرا و آثار هیدگر می‎کند، متون اصلی تفکر هیدگر را نخوانده و ترجمه نکرده‎اند. گمان می‎کنم این مطلب را یکی از منتقدان سیاسی مرحوم فردید در گفت‎وگویی اظهار کرده بود که فردید و مریدانش حتی نیم‎صفحه هیدگر ترجمه نکرده‎اند تا مستمعان بدانند که حرف واقعی آن بی‎چاره چه بوده است!
ببینید بخشی از این مطالب به دعاوی سیاسی باز می‎گردد. چون هیدگر از جمله متفکرانی است که ضمن این‎که تاریخ و تفکر مدرن را نقد می‎کند، سعی بر گذشت از این تاریخ دارد و به آینده نظر می‎افکند. طبیعتا کسانی که در اثبات وضع موجود تلاش می‎کنند نمی‎توانند با هیدگر کنار بیایند و همچنین با مرحوم فردید. با مراجعه به کتابخانه استاد فردید خواهید دید که تمامی آثار هیدگر در آن‎جا موجود و بر متن اصلی کتاب توسط مرحوم فردید حاشیه‎نویسی شده است.
سید احمد فردید در تقسیم‎بندی ادواری خود مطابق نظریه حکمت تاریخ به پس‎فردای تاریخ می‎نگرد. البته ایشان به دلیل محصور بودن در حصار زمان و مکان وضع موجود، خود را ذیل این وضعیت قرار می‎‎داد، اما می‎گفت من به آینده و پس‎فردای تاریخ نظر دارم. غالب افرادی که با هیدگر مخالفت می‎کنند از همین منظر است؛ منتها از جهت فکری. این‎که می‎گویند هیدگر خوانده نشده یا ترجمه یا فهمیده نشده، باید عرض کنم که هیدگر فیلسوفی غربی و متعلق به تاریخ غرب است. مرحوم فردید قصد تکرار تفکر هیدگر را نداشت، در نتیجه اگر می‎بینید که آرای ایشان به تفکر اسلامی و معنوی نزدیک می‎‎شود، به این دلیل است که مرحوم فردید آرای هیدگر را به‎عنوان یک ماخذ به‎کار می‎برد و عین الفاظ هیدگر را تکرار نمی‎کرد. کسی از ایشان درس هیدگر نمی‎گرفت، هیدگر در تفکر ایشان حاضر، اما او سید احمد فردید بود.
● مدتی پیش آقای داریوش آشوری مقاله مفصل بیست و چند صفحه‎ای درباره مرحوم فردید منتشر کردند با عنوان «اسطوره فلسفه در میان ما، بازدیدی از احمد فردید و نظریه غرب‎زدگی» که به‎نظر می‎رسد در نوع خودش جالب و قابل تأمل است. از این جهت قابل تأمل که انتقادی‎های آقای آشوری که سال‎ها چشم به دهان مرحوم فردید داشته‎اند، کمی غیرعالمانه به‎نظر می‎رسد. ایشان وقتی به ماخذ دکتر فردید اشاره می‎کند، آن را به شکل کلافی سر در گم تعبیر می‎کند. او فلسفه دکتر فردید را آمیزه‎ای از ابن عربی و فلسفه تاریخ هگل و صورت و ماده ارسطو و تاریخ هستی هیدگر بیان می‎کند و معتقد است این فلسفه، گذشته از آن‎که با هیچ نظمی بیان نمی‎شود، هرگز شرح و بسط نظری نیز نمی‎یابد و به تعبیر آشوری به دستگاه فکری بر سرپایی تبدیل نمی‎شود و هرگز نوشته نمی‎شود. او دلیل آن‎که این مفاهیم بسط نمی‎یابد را خلاءهایی میان ماخذ می‎داند. یعنی یکی برگرفته از تأویل عرفانی اسطوره و دیگری برگرفته از تاریخ‎شناسی فلسفی است که میان این‎ها حوزه‎های پرنشدنی وجود دارد.
پاسخ به مقاله و ادعاهای آقای آشوری مجالی به اندازه حجم مطالب ایشان می‎طلبد، اما نکته‎ای که برای من عجیب است، این است که کسی که براساس الفاظ برساخته خویش نه اهل گفتمان!! است و نه توفش!! چگونه به فردید که می‎رسد این‎گونه کینه‎توزانه قلم می‎زند.
اصلا موضوع بحث همین‎جاست. نکته‎ای که آقای آشوری بر آن تأکید دارند، عدم هم‎خوانی تألیف عرفان نظری ابن عربی و تفکر هیدگر است، که همان‎طوری که شما اشاره کردید از دیدگاه ایشان یکی مبتنی بر اسطوره و دیگری مبتنی بر تاریخ واقعی است. اما برای مرحوم فردید و همچنین ابن عربی قرآن و قصص آن اسطوره نیستند، بلکه عین تاریخ حقیقی و واقعی است. اتفاقا وقتی آیات قرآن بر پیامبر نازل می‎شود کفار هم معتقد بودند که این آیات اساطیر و امانی است.
«و اذا قیل لهم ماذا نزل ربکم قالوا اساطیر الاولین» (سوره نحل آیه 24)
«اذا تتلی علیه آیتنا قال اساطیر الاولین» (سوره قلم، آیه 15)
همان‎طورکه در بحث علم‎الأسماء هم خدمتتان عرض کردم، از منظر مرحوم فردید، تاریخ، محل ظهور اسماء الهی است و هر دوری از ادوار تاریخ، مظهر اسمی از اسماء حضرت حق است؛ چنان‎که ابن عربی و شارحان وی معتقد بودند و در تقسیم اسماء به اسماء ذات، صفات و افعال، قایل بودند آن قسم از اسماء افعال که حاکم بین ازل و ابد و در سیطره زمان، فانی هستند در تاریخ ظهور و تجلی پیدا می‎کنند. آقای آشوری اشاره کرده‎اند که تاریخ اسلام و ظهور «حقیقت محمدیه» هم در شکم تاریخ غروب حقیقت محو می‎‎شود، در حالی‎که ماهیت تاریخ، تخاصمی است. چنان‎که «اختصام اسماء» یکی از مسایل مهم حکمت تاریخ مرحوم فردید بود. در کنار تاریخ شرک و غفلت از حقیقت، تاریخ انبیاء و اولیاء جهت مقابله با صور شرک نیز وجود دارد. چنان‎که حضرت مسیح (علی نبینا و آله و علیه‎السلام) برای نسخ پاگانیسم یونانی و رومی ظهور کردند، اما تفسیر هلنی از مسیحیت موجب مسخ تاریخ مسیح شد، در حالی که در کنار آن مبارزه نیز علیه شرک وجود داشته است و «حقیقت محمدیه» که درواقع حقیقت تمام انبیاء است به بعضی شئون، در صورت پیامبر خاتم به نحو اتم ظهور پیدا می‎کند، اما تحقق تام و تمام آن به ظهور منجی آخرالزمان بشارت داده شده که البته از نظر آقای آشوری این معنا، اسطوره است که بیان کرده‎اند «سرانجام، این گزارش آسمانی با اسطوره شیعی ظهور امام زمان پایان می‎یابد!» اما از نظر مرحوم فردید و ابن عربی عین تاریخ حقیقی است.
● ماخذ اصلی آقای آشوری در این مقاله، کتاب «دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان» است که گویا انشار آن را از جانب بنیاد فردید دانسته‎اند.
اتفاقا این کتاب هیچ ارتباطی به بنیاد فردید ندارد. برای من جای تعجب و البته سؤال است که بدانم آقای آشوری چگونه این کتاب را به بنیاد منتسب کرده‎اند و آیا نشانی از بنیاد بر روی جلد کتاب یا شناسنامه آن وجود دارد؟ شاید این هم از شتابزدگی و عدم دقت نظر ایشان باشد. این کتاب به‎علت صورت خطایی، آن هم در دوره‎ای خاص و همچنین با عبارات مقطع و اغلاط فراوان، اصلا نمی‎تواند مأخذ تفکر فردید باشد، شاید یادداشت‎های آقای آشوری که چندین سال از محضر مرحوم فردید استفاده کرده‎اند ماخذ مهمتری باشد.
● از طرف دیگر آقای آشوری علم‎الاسماء محی‎الدین را صورتی از مابعدالطبیعه فلسفی یا شبه‎فلسفی می‎داند و معتقد است دستگاه تأویلی محی‎الدین بنیاد نوافلاطونی دارد.
این البته نظریه منسوخ مستشرقین است، چون اگر آقای آشوری دقت بیشتری می‎کردند، عالم مثال را با عالم اسماء مقایسه نمی‎کردند. چون عالم مثال در بیان تطبیق با عالم ارواح کلیه که از مراتب وجود عینی است نه علمی، مطابقت می‎کند و در افلاطون و افلوطین موضوع اسماء مطرح نشده است و اسماء چنان‎که ایشان اشاره کرده‎اند، ماهیات اشیا نیستند، بلکه مظاهر اسماء یعنی اعیان ثابته، ماهیات اشیا به‎شمار می‎روند. حضرات اسمیه خود از مراتب تجلی ذات به ذات است که ذات، خود متعالی از تجلیات آسمانی و صفاتی است. حتی اطلاق لفظ وجود به ذات به قول قونیوی – شارح سترگ ابن عربی – از برای تفهیم است و ذات خود متعالی از قید اطلاق و تقید است که این مراتب ذات، خصوصیات ذات لابشرط مقسمی در هیچ‎یک از اقسام متافیزیک مورد بحث و تفسیر نبوده است و چگونه می‎توان تصوف نظری را صورتی از متافیزیک یونانی دانست. اگر ایشان دقت بیشتری به دقایق و ظرایف مباحث وجود و تجلیات آن‎که موسوم به حضرات خمس است می‎کردند و صرفا به شباهت‎های صوری و ظاهری اکتفا نمی‎کردند، هرگز قایل به این اتصاف نمی‎شدند.
بازگردیم به بحث اتیمولوژی. آشوری معتقد است اثبات هم‎ریشگی میان واژه‎های بومی فارسی و عربی و ترکی و چینی ناممکن است، زیرا از خانواده‎های زبانی گوناگون‎اند. او می‎گوید فردید بسیاری از واژه‎های عربی و یونانی را هم‎ریشه می‎دانست که به کل بی‎پایه است، چون زبان یونانی از خانواده هندواروپایی است و زبان عربی از خانواده زبان‎های سامی و از همین‎رو نظر تاریخ تکوینی میان واژگان آن‎ها نمی‎تواند رابطه هم‎ریشگی باشد.
در مورد بحث اتیمولوژی همان‎طور که خودتان می‎دانید و دیگران هم اذعان دارند براساس نظریه غالب زبان‎شناسان، شاخه زبان‎های هند و اروپایی با زبان‎های سامی متفاوت است، اما مرحوم فردید به این تفاوت قایل نبودند و این دو را از ریشه واحدی می‎دانستند و در یادداشت‎هایی که از ایشان در هامش منابع مختلف باقی‎مانده است می‎توان به‎صورت مدلل این پیوستگی را به اثبات رساند. البته در غرب هم منابع متعددی وجود دارد که سعی کرده‎اند به این پیوستگی اشاره کنند که اگر آقای آشوری علاقه‎مند بودند می‎توانم لیست این منابع را برای ایشان ارسال کنم، اما مرحوم فردید به‎صورتی دیگر و با وجه‎نظر حکمی به این مسئله می‎پرداختند که البته برای اهل فن جای لا و نعم وجود دارد، که ان‎شاء‎ا... با چاپ بخشی از این آثار می‎توان این موضوع را در معرض قضاوت اهل تحقیق قرار داد و با استناد به کتابی که اتیمولوژی‎های منقول از مرحوم فردید به غلط شنیده شده و بعد به چاپ رسیده و صورت یونانی، لاتین، سانسکریت و زبان‎های دیگر به غلط ثبت شده است نمی‎توان قضاوت کرد.
● همه کسانی که ادعای نقد فردید را دارند و مدعای آنان بحث نظری و تئوریک است به مرحوم فردید که می‎رسند عنان اختیار از کف می‎دهند و آن‎چنان الفاظی بر زبان می‎رانند که آدم می‎ماند این همان متفکر اهل گفت‎وگو و مدارا است! نمی‎دانم گویا همگی قصد عقده‎گشایی با مرحوم فردید را دارند.
همین‎طور است، البته بخش اعظم این مقاله برائت‎نامه خود آقای آشوری است. ایشان می‎خواهند از گذشته خود که زمانی متأثر از اندیشه‎های مارکسیستی و زمانی قرین با دعوت به شرق و معنویت شرقی بود، تبری بجوید و فردید را بهانه قرار داده است. این از مسایل عجیب چند سال اخیر است که هرکس بخواهد ژست اپوزیسیون بگیرد و از گذشته خود اظهار ندامت کند، فحش‎نامه‎ای علیه مرحوم فردید می‎نویسد؛ چنان‎که احسان نراقی این‎گونه کرد. البته من در این‎جا قصد دفاع از سلوک شخصی مرحوم فردید را ندارم. ممکن است کسانی از او آزرده‎خاطر باشند، اما تفکر مرحوم فردید چیز دیگری است که نباید آن را با مباحث شخصی خلط کرد. تفکر مرحوم فردید در قبل و بعد از انقلاب اصول مشخصی داشت که هرگز از آن عدول نکرد و با مراجعه به تقریرات و حتی مصاحبه‎های وی می‎توان این مهم را دریافت، اما جای انکار نیست که فضای بعد از انقلاب فرصتی برای او فراهم آورد تا به نحو صریح و روشن‎تری مواضع خود را بیان کند و این هیچ ارتباطی با فرصت‎طلبی نداشت، زیرا مخالفت وی با مرحوم بازرگان در زمان دولت موقت و بنی‎صدر در زمان ریاست‎جمهوری و مخالفت وی با تفکر آقای سروش همگی در دهه 60 بود که قدرت سیاسی با آنان بود. اگر مرحوم فردید فرصت‎طلب بود بایستی با اصحاب قدرت مدارا می‎کرد، در حالی‎که چنین نبود و هنگام مرگ، جنازه او بر دوش تعدادی انگشت‎شمار تشییع شد و هیچ مجلس ترحیم حکومتی برایش برگزار نشد. بنیاد فردید هم به همت شاگردان ایشان تأسیس شد و محل آن یعنی منزل ایشان که توسط شهرداری خریداری شده بود، اکنون در تملک شهرداری است. جناب آقای آشوری اگر مختصر توجهی کنند، در‎می‎یابند امکانات دولتی که در اختیار ایشان و همفکرانشان قرار گرفته بود، بسیار بیشتر از امکانات محدود و مرحوم فردید بود. حتی کلاس‎های درس استاد در دانشگاه را تعطیل می‎کردند، اما مطالب آقای آشوری که بر روی سایت ایشان آمده بود توسط روزنامه دولتی ایران منتشر شد که تاکنون هیچ مطلبی را از مرحوم فردید و شاگردان وی منتشر نکرده است.
● آقای گلستان! شاید بد نباشد ماجراهای سیاسی را که حول و حوش شخصیت – و نه تفکر - سید احمد فردید دور می‎خورد کمی بکاویم.
ببینید همان‎طور که عرض کردم بعضی از مفاهیم در تفکر مرحوم فردید نقش سلبی و ایجابی داشت. تفکر استاد، هرچند مسقیما معطوف به مباحث سیاسی نبود، ولی در سیاست نیز مقتضیاتی سلبی و ایجابی داشت.
● درباره مقتضیات سلبی اگر مایل باشید بعد از پاسخ شما به این سؤال صحبت کنیم. اگر ممکن است شما مقتضیات ایجابی را که در پاسخ همین سؤال من است بیان کنید.
بله، مقتضیات ایجابی تفکر مرحوم فردید در سیاست، می‎تواند جلوه‎های گوناگونی داشته باشد، ولی شاید بتوان همه آن‎ها را تحت یک عنوان مورد بحث قرار داد: «انتظار آماده‎گر» آن‎چه استاد ما را بدان فرا می‎خواند. گذشت از حجاب تاریخی نفسانیت و نفسانیت مضاعف است که حصول به چنین امری بدون تمسک به توحید ممکن نیست. به‎نظر استاد، هرچند سیر تاریخ در جهت نسخ سوبژکتیویته و ظهور امت واحده پایان تاریخ خواهد بود که ایشان از آن به پس‎فردا تعبیر می‎کرد، ولی معتقد بود که ضرورت ایجاب می‎کند که انسان در جهت نفی و رفع این حجاب مجدانه، مجاهدت کند. استاد فردید، منتظران امت واحده پایان تاریخ را ارج می‎نهاد، ولی انتظار حقیقی در ظهور این امت را عین مجاهدت برای وصول به آن می‎دانست و از آن به طریق رندی تعبیر می‎کرد. شاید بتوان گفت که هیدگر نیز با تمایز نهادن بین «Warten» و «Erwarten» اشارتی به انتظار آماده‎گر داشته است. مرحوم فردید به حماسه نیز ارج می‎نهاد، ولی حماسه برای او فداکاری و جان‎فشانی در راه مبارزه با امپریالیسم بود و بی‎تردید هرگز خشونت‎طلبی ادعایی گروه‎های به اصطلاح فشار را مصداقی از حماسه نمی‎دانست. آقایی آشوری – و دوستان دیگرشان – در جایی نوشته است که از سردبیرهای یکی از نشریات شنیدم که افرادی به مجلس درس ایشان می‎رفتند و فتوای قتل می‎گرفتند، آیا این استدلال از کسی که خود را اهل برهان و استدلال می‎داند پذیرفتنی است؟ من هم می‎توانم بگویم که از کسی شنیده‎ام که آقای آشوری با فلان فرد و مؤسسه ارتباط داشته و دارند. در هر حال استاد فردید تنها پیران سیاسی کرشمه کار با غرب را مورد تعرض قرار می‎داد و با گروه‎های سیاسی جوان که از سر کم‎اطلاعی و بی‎تجربگی گاه تمایل به غرب نشان می‎دادند صبور و کاملا متحمل بود.
درباره مقتضیات سلبی تفکر مرحوم فردید در سیاست هم گویا مطلبی داشتید.
بله، به اعتقاد استاد فردید نفسانیت ملازم غفلت از حقیقت وجود و نیست‎انگاری حق است. زیرا تا هوای نفس در کار نیاید معبودی به جز حق پرستیده نخواهد شد و حکیمان انسی نیز به این امر تصریح کرده‎اند.
● این تعبیر نیست‎انگاری هم از ترکیبات مرحوم فردید است که در برگردان نهیلیسم به‎کار برده‎‎اند.
بله دقیقا، فرق اساسی میان نیست‎انگاری دوره جدید و نیست‎انگاری پیش از آن این است که در دوره جدید هوای نفس که در پرده و حجاب خود را می‎پرستید، این‎بار پرده از رخ می‎افکند و بدون حجاب خود را می‎پرستد و در حقیقت نیست‎انگاری و نفسانیت تضاعف حاصل می‎کند. از همین جهت پاگانیسم و کاسموسانتریسم نیز که دو خصیصه اصلی نیست‎انگاری در دوره ماقبل جدید است صورتی از نفسانیت به‎شمار می‎رود، اما این نیست‎انگاری و نفسانیت مضاعف نیست. در دوره جدید از آن‎جا که هوای نفس امر به پرستش خود می‎کند و عابد و معبود نیست‎انگار متحد می‎شوند، این نفس‎پرستی تضاعف حاصل می‎کند و آنتروپوسانتریسم جانشین پاگانیسم و کاسموسانتریسم می‎شود. استاد فردید در توضیح این امر معمولا بدین حدیث نبوی استناد می‎جستند که: «لکل شیی نفس و نفس النفس الهوا» از این جهت تاریخ میان دو امت واحده سرآغاز و سرانجام تاریخ (پریروز و پس‎فردا) در حقیقت موقف و میقات نیست‎‎انگاری و نیست‎انگاری مضاعف یعنی اصالت نفس‎النفس است که انبیای الهی همواره کوشیده‎اند که این حجاب تاریخی حاکم پس از متلاشی شدن امت واحده سرآغاز تاریخ را زایل کنند و مردمان به سواد اعظم امت واحده پایان تاریخ رهنمون شوند.
● این اصالت نفس النفس همان سوبژکتیویته نیست؟
دقیقا همان است که استاد فردید با هم‎سخنی مارتین هیدگر از آن به خودبنیادی یا سوبژکتیویته – که شما گفتید – تعبیر می‎کرد. این سوبژکتیویته و خودبنیادی کنه و اساس تاریخ جدید غرب به‎شمار می‎آید و در هریک از شئون سیاسی، اقتصادی و اجتماعی به‎نحوی تجلی کرده است.
در مناسبات اقتصادی این خودبنیادی، نظام بورژوازی را پدید آورد و در سیاست لیبرالیسم و امپریالیسم و در مناسبات اجتماعی موجب تحقق اندیویدوآلیسم شد. تفکر استاد از جهت نفی سوبژکتیویته و خودبنیادی در مرحله اول مقتضای این بود که به هیچ وجه تسلط امپریالیسم را به جان و منطقه و کشور نپذیرد و به‎خصوص با امپریالیسم آمریکا و انگلیس معاندت می‎ورزید و در راستای همین عدم اعتقاد به سوبژکتیویته، سرمایه‎داری و استثمار را مردود می‎دانست. البته از نظر مرحوم فردید، اندیویدوآلیسم و کلکتیویسم یعنی اصالت فرد و اصالت جمع هر دو پشت و روی یک سکه‎اند و اساس آن برخودبنیادی فردی و جمعی استوار است.
ناگفته پیداست که چنین تفکری مستلزم نفی اندیویدوآلیسم یعنی تقدم حقوق فرد بر جامعه یا به بیان دیگر اصالت حقوق فرد در مقابل تکلیف وی نسبت به دیگران نیز هست. استاد فردید معتقد بود چون انسان بار امانت الهی را به دوش کشیده و جانشین خداوند بر زمین گردیده است، باید نسبت به دیگر موجودات غمخواری و دلسوزی و حتی فداکاری داشته باشد و در موارد ضرورت از جان‎فشانی دریغ نورزد و آن جنونی را که به پذیرنده این امانت نسبت داده می‎شود، در همین امر می‎دانست. به هر تقدیر استاد پروای دیگران و غمخواری آنان را کنه ذات و ماهیت حقیقی انسان می‎دانست که اگر کسی آن را از دست بدهد دیگر انسان شناخته نمی‎شود. شاید بتوان گفت که Sorge نیز در تفکر هیدگر همین مقام را دارد.



گفت و گو کننده : رسالت بوذری
گفت و گو شونده : مسعود گلستان