سلام بر آزادی...

من درینجا از هرچه که بتواند کمک کند تا حالِ آدمی دیگرگون شود می‌نویسم، از سینما که هنر "تاریخِ" حاضر است، هنری که همانند شعر خیالِ آدمی را دست‌خوشِ تحول می‌کند و به اندیشه وامی‌دارد؛ از همه بیشتر زبان شعر را دوست دارم، من هم با مالرو هم‌عقیده‌ام که گفت سینما زبان است، اما در رقابت با شعر، این شعر است که گوی سبقت را می‌رباید... داستان هم می‌گویم ولی امیدوارم میانِ خوانِش‌اَش خوابتان نگیرد (=
ارادتمند، ــمجرمــ

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

می‌سوزد ...

سه شنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۶، ۰۲:۲۵ ب.ظ

پوست دست‌ها رفته است و زیر آب که می‌گیردشان می‌سوزد، با این وجود اصرار دارد که ظرف‌ها را خودش بشوید، رسالتش را در شستن ظرف‌ها میداند ؛ کاری که نمی‌خواهد به تعویقش بیاندازد.

حتی خم به ابرو نمی‌آورد، مصمم به کار خود ادامه میدهد ، دست به بشقاب بعدی که می‌برد، همانند شکارچی می‌شود که تیری از نیم‌لَنگ برداشته و بر چله‌ی کمان می‌گذارد و با نشانه رفتن شکار ، آخرین دورهم اسکاج کفی را بر تن بشقاب می‌کشد ،و آبکشی و تمام ، شکار می‌افتد و تسلیم می‌شود.

ظرفها تمام شد، دستهایش حالا حسابی قرمز شده‌اند و از سینک ظرفشویی آویزانشان کرده و به کمربند شانه‌ایَش تکیه زده، اما راضی از اینکه پیروز نبرد نابرابر میان دست‌های زخمی و خرده‌سنگ‌های بیجان شده است.

[#تصویر]

[#داستانک]