جامعه بیطبقه...
همیشه این مسئله مطرح میشود که آیا اثرگذاری فردی (سوژه) بر اثرگذاری سیستمی (شاید بتوان گفت ابژه) مقدم است یا بلعکس.
این مسئله را شاید در سدههای ماضی و در رابطه با رویدادهای تاریخی راحتتر بتوان تحلیل کرد، اما در زمان حال و با درآمیخته شدن شبکههای فردی-اجتماعی سخت بتوان این مسئله را واکاوی نمود؛ ازآن جمله متفکران معاصری که درباره این مسئله صحبت میکنند میشل فوکو و نوام چامسکی هستند، که هر دو نظری متفاوت ارئه میدهند؛ فوکو قائل به اثرگذاری ابژه (سیستمی خارج از اراده سوژه؛ نظیر نظامات سیاسی و...) است و چامسکی قائل به شرط مؤلف سوژه. هر دوی آنها استدلالهایی برای ادعای خود دارند، و شاید هم نقیض محکمی نتوان برای ادعای هرکدام از آنها ارائه داد؛ اما چیزی که در دوران معاصر ما مشهود است تسلط و غلبه قدرت نظامات و سیستمهایی است که ابتکار عمل را از سوژهها سلب کرده و نمیگذارد سوژهای، ایدهی خود را خارج از چارچوب نظام (مثلا دولت) مطرح و عرضه نماید.
به طور مثال با تفاسیری ک چامسکی قائل است، شرکت نکردن در انتخابات یک نافرمانی مدنی تلقی میشود که فرد خاطی مورد غضب دولتها قرار میگیرد، اما سوالی که فوکو نیز مطرح میکند این است: " خب! آخرش چه اتفاقی میافتد؟ آیا دولت و یا آن نظام از ادامه راه خود منصرف میشود؟" جواب مسلما منفیست، به شکلی که فوکو این وضعیت را پیشبینی کرده بود.
جوامع بشری به شکل مکرر در حال بازتولید جامعه طبقاتی خود حول محور قدرت هستند؛ حال موتور محرکه این قدرت میتواند هرچیزی باشد، یک روز پول، روز دیگر دین، روز دیگر شهرت و ... اما امر مشترک بین تمام این نظامات شکل گرفته، طبقاتی بودن آن است؛ طبقهای در رأس هرم قدرت را بدست دارد و طبقات پاییندست از فرامین طبقه بالایی خود تبعیت میکنند.
در این بین حتی ایدههای سانتیمانتالیسمی همچون عدالت دستمایهی حمله به سیستم میشود، اما نه برای از بین بردن آن بلکه برای ایجاد یک طبقهبندی جدید با اندکی تفاوت، آنهم نهایتا در تعویض نفرات در طبقات؛ و نه چیز اضافهی دیگری.
اما در دل تاریخ میتوان سوژههایی یافت که با جامعهی بیطبقه خود به مقابله با نظام استکباری طبقاتی برخاستند و جاودانه شدند؛ نمونه بارز آن حسین علیهالسلام است که با جامعهی خود که شاید بتوان افراد آن را حتی به زبان امروزی در طبقاتی همچون بورژوا و پرولتاریا تقسیمبندی کرد، اما در جبهه ایشان تمام این طبقات حذف شدند؛ در جبهه حسین علیهالسلام هیچ مرزبندی صورت نگرفت، همه از دارا و ندار؛ از مسلمان و غیر مسلمان گرد ایشان جمع شدند و تنها عنصر مشترک بین نیروهای ایشان، حبِّ حضرت بود؛ محبتی که جامعهی بی مرزی ساخت؛ یک جامعهی بیطبقه واقعی و که نظام طبقاتی مقابل ایشان تحمل عرضه این ایده را نداشته و دست به مقابله زدند.
همانطور که حضرت فرمود :"إِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی." از این روست که قیام حضرت حائز اهمیت است و همچنان میتوان با تحلیل این واقعه عظیم مسائل روز را مورد بررسی قرار داد.