سلام بر آزادی...

من درینجا از هرچه که بتواند کمک کند تا حالِ آدمی دیگرگون شود می‌نویسم، از سینما که هنر "تاریخِ" حاضر است، هنری که همانند شعر خیالِ آدمی را دست‌خوشِ تحول می‌کند و به اندیشه وامی‌دارد؛ از همه بیشتر زبان شعر را دوست دارم، من هم با مالرو هم‌عقیده‌ام که گفت سینما زبان است، اما در رقابت با شعر، این شعر است که گوی سبقت را می‌رباید... داستان هم می‌گویم ولی امیدوارم میانِ خوانِش‌اَش خوابتان نگیرد (=
ارادتمند، ــمجرمــ

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اندیشه» ثبت شده است

جامعه بی‌طبقه...

پنجشنبه, ۸ مهر ۱۴۰۰، ۱۱:۱۱ ب.ظ

همیشه این مسئله مطرح می‌شود که آیا اثرگذاری فردی (سوژه) بر اثرگذاری سیستمی (شاید بتوان گفت ابژه) مقدم است یا بلعکس.

 این مسئله را شاید در سده‌های ماضی و در رابطه با رویدادهای تاریخی راحت‌تر بتوان تحلیل کرد، اما در زمان حال و با درآمیخته شدن شبکه‌های فردی-اجتماعی سخت بتوان این مسئله را واکاوی نمود؛ ازآن جمله متفکران معاصری که درباره این مسئله صحبت میکنند میشل فوکو و نوام چامسکی هستند، که هر دو نظری متفاوت ارئه میدهند؛ فوکو قائل به اثرگذاری ابژه (سیستمی خارج از اراده سوژه؛ نظیر نظامات سیاسی و...) است و چامسکی قائل به شرط مؤلف سوژه. هر دوی آنها استدلال‌هایی برای ادعای خود دارند، و شاید هم نقیض محکمی نتوان برای ادعای هرکدام از آنها ارائه داد؛ اما چیزی که در دوران معاصر ما مشهود است تسلط و غلبه قدرت نظامات و سیستم‌هایی است که ابتکار عمل را از سوژه‌ها سلب کرده و نمیگذارد سوژه‌ای، ایده‌ی خود را خارج از چارچوب نظام (مثلا دولت) مطرح و عرضه نماید.

به طور مثال با تفاسیری ک چامسکی قائل است، شرکت نکردن در انتخابات یک نافرمانی مدنی تلقی می‌شود که فرد خاطی مورد غضب دولت‌ها قرار می‌گیرد، اما سوالی که فوکو نیز مطرح می‌کند این است: " خب! آخرش چه اتفاقی می‌افتد؟ آیا دولت و یا آن نظام از ادامه راه خود منصرف می‌شود؟" جواب مسلما منفی‌ست، به شکلی که فوکو این وضعیت را پیش‌بینی کرده بود.

جوامع بشری به شکل مکرر در حال بازتولید جامعه طبقاتی خود حول محور قدرت هستند؛ حال موتور محرکه این قدرت میتواند هرچیزی باشد، یک روز پول، روز دیگر دین، روز دیگر شهرت و ... اما امر مشترک بین تمام این نظامات شکل گرفته، طبقاتی بودن آن است؛ طبقه‌ای در رأس هرم قدرت را بدست دارد و طبقات پایین‌دست از فرامین طبقه بالایی خود تبعیت میکنند.

در این بین حتی ایده‌های سانتیمانتالیسمی همچون عدالت دستمایه‌ی حمله به سیستم میشود، اما نه برای از بین بردن آن بلکه برای ایجاد یک طبقه‌بندی جدید با اندکی تفاوت، آنهم نهایتا در تعویض نفرات در طبقات؛ و نه چیز اضافه‌ی دیگری.

اما در دل تاریخ می‌توان سوژه‌هایی یافت که با جامعه‌ی بی‌طبقه خود به مقابله با نظام استکباری طبقاتی برخاستند و جاودانه شدند؛ نمونه بارز آن حسین علیه‌السلام است که با جامعه‌ی خود که شاید بتوان افراد آن را حتی به زبان امروزی در طبقاتی همچون بورژوا و پرولتاریا تقسیم‌بندی کرد، اما در جبهه ایشان تمام این طبقات حذف شدند؛ در جبهه حسین علیه‌السلام هیچ مرزبندی صورت نگرفت، همه از دارا و ندار؛ از مسلمان و غیر مسلمان گرد ایشان جمع شدند و تنها عنصر مشترک بین نیروهای ایشان، حبِّ حضرت بود؛ محبتی که جامعه‌ی بی مرزی ساخت؛ یک جامعه‌ی بی‌طبقه واقعی و که نظام طبقاتی مقابل ایشان تحمل عرضه این ایده را نداشته و دست به مقابله زدند.

همان‌طور که حضرت فرمود :"إِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی." از این رو‌ست که قیام حضرت حائز اهمیت است و همچنان میتوان با تحلیل این واقعه عظیم مسائل روز را مورد بررسی قرار داد.

اموری که باید سابژکتیوه شوند ...

شنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۱ ب.ظ

خیلی خوشحالم که بعد از مدتهای مدیدی دوباره توفیق یارمان بود تا در این جرگه قلم بزنیم ... در این مدت نبودمان بدقلقی های روزگار خود را برای ما به بالاترین دامنه ی خود رسید و باز ما را پخته تر کرد ...

بعد از این مدتها که به اینجا امدم ، موضوعی توجهم را جلب کرد تا در باره ی آن قلم فرسایی کنم ، موضوعی که همه ی نفوس دچار آن خواهند شد ، یا به عبارتی قبل از آنکه خود بخواهند بدان دچار شده اند 

شاید ابتدایی ترین حکمی که در قبال هر آدمی صادق است این باشد که او یک انسان است ... یک انسان با ویژگیهایی ازان به موجود زنده یاد میکنند و اندیشه که والاترین دارایی اوست ؛ شاید پذیرش این حرف برای نخست باری که با آن مواجه میشوید سخت باشد که انسان مادامی انسان است که می اندیشد ، انسان مادامی انسان است که در قبال تصمیم گیری های خود شرط عقل را جاری و ساری نماید و از آن به بهترین وضع ممکن و در عالی ترین حال موجود بهره برد . ( عالی ترین حال موجود را برای خودم دانسته هایی میدانم که انسان آن را به طرق مختلف گرد آوری کرده و از آن برای تصمیم گیری های آتی خود بهره میبرد .)

میتوان گفت رسیدن به اهداف و ایده هایی که مدنظر انسان است و تعقل آن یا به عبارتی اندیشیدن آن و پوشاندن خرقه ی عمل بدان مستلزم سابژکتیوه کردن آن سوژه است .

مراد از سابژکتیوه چیست ؟ چیزی که من تا بحال بدان دست یافتم ، و میتوان گفت ساده ترین تعریف سابژکتیوه این است ، " امری را به واقع زیستن " یا به قول اهالی سینِما ، کاراکتری را که خلق میکنید زندگی کنید ...

شاید به کرات در شعر ها ، در رمان ها در داستان ها ، در فیلم ها قهرمانانی را دیده ، شنیده و یا خوانده باشید که دارای ویژگیهای فوق العاده ایست و تمام ایده های نیک در او جمع است و اقدامات درستی دارد ... خب تمام اینها تنها نمایه است ، تمام ابزار نظیر سینما ، شعر ، رمان ، داستان ؛ ابزاری است تا شما با ایده های نیک آشنا شوید و بعد درباره ی آن تعقل کنید و در مرحله ی آخر تعقل خود را انجام دهید که من اسمش را میگذارم تعقل فعلگرا ، فاعلی که تعقلش را بالفعل در می آورد .

تاریخ که میگذرد اشعار و مدیحه ها و آثار و ... در رثای بزرگان تاریخ بیشتر سروده میشود و هر لحظه به حجم آن افزوده می شود ، اما دنیای پیرامون ما با این گزیده گویی ها تغییری کرده است یا خیر ؟ صرفاً سخن راندن ، به نمایش گذاشتن دردی را از دریای بی کران دردمندی عالم دوا نمیکند ... تنها راه چاره سابژکتیوه کردن اموری است که ما از آنها بعنوان ایده های نیک یاد میکنیم ... تا خودمان به سوی عدالت ، به سوی آزادی و به سوی کرامت انسانی حرکت نکنیم و این تعقلات را تعقل ننماییم و تعقلات را بالفعل نرسانیم شاهد هیچ تغییری نخواهیم بود.