سلام بر آزادی...

من درینجا از هرچه که بتواند کمک کند تا حالِ آدمی دیگرگون شود می‌نویسم، از سینما که هنر "تاریخِ" حاضر است، هنری که همانند شعر خیالِ آدمی را دست‌خوشِ تحول می‌کند و به اندیشه وامی‌دارد؛ از همه بیشتر زبان شعر را دوست دارم، من هم با مالرو هم‌عقیده‌ام که گفت سینما زبان است، اما در رقابت با شعر، این شعر است که گوی سبقت را می‌رباید... داستان هم می‌گویم ولی امیدوارم میانِ خوانِش‌اَش خوابتان نگیرد (=
ارادتمند، ــمجرمــ

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

ستة الایام ...

جمعه, ۱۹ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۴۶ ب.ظ


روز اول

آسمان را نشانم دادند و گفتند رنگ گیسوان اوست ...

روز دوم

خورشید را نشانم دادند ، گفتند درخشان است ...

روز سوم

صیحه های رعد را گفتند بشنو ، صدای اوست ...

روز چهارم

گفتند سر به زیر افکن و زمین را لمس کن ، جسم اوست ...

روز پنجم

برای پیدا کردن دانه های گندم گذشت ... گذشت ... تا

روز ششم

نگاهم ، به نگاهت افتاد...

باز ایستاد

آسمان ، خورشید ، رعد

همه باز ایستادند و دیگر چیزی جز نگاهت به کالبدم جان نمیداد ...

روز هفتم

دیگر من ــی وجود نداشت ...

شیشه ام ...

چهارشنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۰۳ ق.ظ

دیگر اینهمه تگرگ برای چه

تو

با آن

دو قطره اشکی که

هنگام رفتن

ریختی

مرا

در هم شکستی ...

اختیار دار ...

جمعه, ۷ فروردين ۱۳۹۴، ۱۲:۵۵ ق.ظ

شمشیر اختیار تو را سر نهاده ام

دانم که گر تنم بکشی، جان بپروری

سعدی

اختیار دار عاشق ، معشوق است ؛ اما مشخصاً معشوق عاشق را مستقیماً به خود دعوت نمیکند چرا که سعدی در جای دیگری میفرماید:

هر نوبتم که در نظر ای ماه بگذری 

بار دوم ز بار نخستین نکوتری

عاشق خود مشتاقانه به استقبال معشوق می رود و به انتظار مینشیدو ناز میخرد

به انتظار عیادت که دوست می آید

خوش است بر دل رنجور عشق بیماری

عاشق خود را سر راه معشوق می رساند و به انتظار عیادتش لحظه شماری میکند ؛ تا آن لحظه که تیغ شمشیر معشوق بر پیکره ی نحیف عاشق بشیند ، نه اینکه این عمل جان سپردن عاشق را به دنبال داشته باشد ، نه معشوق هر بار که تیغش را بر پیکر عاشق مینشاند برایش جان پروری میکند ، او را برای عشقش ثابت قدم میکند .

زیر پای عاشق ...

جمعه, ۲۸ آذر ۱۳۹۳، ۰۹:۴۷ ب.ظ

سنگ بنای عاشقی ، در به دری است ، بی منزلی است ، نه آن بی منزلی مذموم بل عدم سکونت عاشق در یک نقطه یا نقاط محدود مراد ماست ؛ عاشق جائی برای سکونت ندارد الا یک مکان ، و آن جائی نیست بجز قلب معشوقه اش آنهم شاید به او بدهند یا ندهند ، زیر پای عاشق را به جز رقص پلک یار چیز دیگری خالی نمیکند ؛ عزم عاشق را چیزی به جز لبخند یار راسخ نمیکند ، معشوقه که یک اشارت به عاشق بکند ، عاشق زمین و زمان را به هم می دوزد ، کوهکن میشود ؛ ناشدنی ها را شدنی میکند هیچ سیلی از پس غرقه کردن عاشق بر نمی آید الا اشک دیدگان شخص عاشق دلداده ؛ چه زیبا بیدل (علیه الرحمة) با این بیت عاشقی ، عاشق را به تصویر میکشد :

عاشق که بنایش همه بر دوش ِخرابیست

چون دیده چرا خانه به سیلاب نگیرد ؟

چنگ من و گیسوی تو ...

جمعه, ۱۴ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۱۸ ب.ظ

دوست دارم مقابلم بایستی

و من

موهایت را شانه کنم

مرتبشان کنم

پس آنگه

چنگ به گیسوانت ببرم

و باز پریشانت کنم ...

راه بی جهت ...

چهارشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۳، ۰۲:۱۳ ب.ظ

خواب در عهد تو در چشم من آید ، هـیـهـات

عاشقی کار سری نیست که بر بالین است

سعدی از که میگوید که عهد بستن با آن خواب از چشمش می رباید ؟ عشق که او را به این روز انداخته است که امان سر گذاشتن بر بالینی آرام به او نمیدهد ؟

اما طریقتی که سعدی آن را پیموده و در این بیت بیان نموده است از همه چیز مهمتر است ، طریقتی که به هر اهل دلی نوای پیمودن راه عاشقی می آموزد ، راهی که آسودگی دران جائی ندارد راهی که در آن انسان شبگرد می شود و بالینی نیست تا سرش را بر روی آن بگذارد ؛ از زمان تعهد تا رسیدن به عشق و با او یکی شدن خواب به چشم نمی آید ؛ حبیبنا بیدل (علیه الرحمة) نیز این طریقت را بسیار زیبا به تصویر کشیده است و فرموده :

موج دریا را به ساحل همنشینی،تهمت است

بــی قـــراران نـذر مـنـزل کـرده انـــد ، آرام را

اگر بی قرار شدی ، اگر بی منزل شدی و خانه ات شد خاک زمین و سقف آن آسمانهای بادیه آنگاه میتوان گفت در پی طریقتی ، در راه عاشقی ...

وصل تو ...

سه شنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۵۵ ب.ظ
تو مثل تنفسی برای من ...
نمیتوان تو را محدود کرد ...
اگر عالم و آدم جمع شوند ...
و نگذارند تو تکرار نشوی ...
من تو را مثل دم و بازدم خواهم یافت ...
تو را مانند نبض خواهم یافت ...
که هر لحظه تکرار می شود .


به امید صبح روشن