سلام بر آزادی...

من درینجا از هرچه که بتواند کمک کند تا حالِ آدمی دیگرگون شود می‌نویسم، از سینما که هنر "تاریخِ" حاضر است، هنری که همانند شعر خیالِ آدمی را دست‌خوشِ تحول می‌کند و به اندیشه وامی‌دارد؛ از همه بیشتر زبان شعر را دوست دارم، من هم با مالرو هم‌عقیده‌ام که گفت سینما زبان است، اما در رقابت با شعر، این شعر است که گوی سبقت را می‌رباید... داستان هم می‌گویم ولی امیدوارم میانِ خوانِش‌اَش خوابتان نگیرد (=
ارادتمند، ــمجرمــ

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۲۵ مطلب با موضوع «چند رسانه ای» ثبت شده است

سیری در سریال های دفاع مقدس...

سه شنبه, ۴ دی ۱۳۹۷، ۱۰:۲۲ ب.ظ

پس از حمله رژیم بعث به ایران و آغاز دفاع مقدس ژانر جنگ وارد سینما و تلویزیون ایران شد، ژانری که پس از مدت کوتاهی توانست جای خود را ابتدا در میان فعالان حوزه فرهنگی و هنری پیدا کند و در وهله نخست ادبیات و شعر جنگ شکل گرفت و به تبع آن فیلمسازان و سینماگران وارد عرصه تولید آثار خود با مضامینی در قالب دفاع مقدس شدند. ژانر دفاع مقدس تنها به وجه جنگ در این عرصه نمی‌پردازد، به‌گونه‌ای که مواجهه با این ژانر در ایران با پرداخت جنگ در سینمای ملل دیگر متفاوت است. دفاع مقدس در ایران اصالتی اعتقادی پیدا می‌کند که بن‌مایه اصلی آن را باورهای دینی شکل می‌دهد، باورهایی که بر حفظ تمامیت ارضی کشور و دفاع از کیان وطن و خانواده استوار است؛ به همین سبب هنرمندان این عرصه نه‌تنها وجه تکنیکی و فرمی بلکه محتوای آثار را به صورت جدی مورد پژوهش قرار می‌دهند و برای بسیاری از فعالان این عرصه، دفاع مقدس تنها یک ژانر و یک امکان برای فیلمساز نیست بلکه ساخت فیلم در این حوزه از دغدغه‌ای که هنرمند دارد شکل می‌گیرد. البته آثاری که در این زمینه ساخته شده‌اند با شدت و ضعف‌هایی روبه‌رو هستند که باعث می‌شود یک اثر از میان دیگر فیلم‌ها مورد توجه بیشتر یا کمتری قرار گیرد.

اما هنرمندان تنها به ساخت فیلم سینمایی برای بازگویی آنچه در جبهه‌ها و بعضا پشت جبهه‌ها در جریان است، بسنده نکرده و ساخت سریال را نیز با این مضامین در دستور کار قرار دادند. سریال تلویزیونی با توجه به فرصتی که برای پخش در تلویزیون پیدا می‌کند، می‌تواند مخاطبان زیادی را درگیر خود کند.

شاید بتوان گفت تفاوت ماهوی آثار سینمایی با آثار تلویزیونی که در ژانر دفاع مقدس ساخته می‌شوند پرداخت هرکدام از آنها به مثابه داستان‌پردازی برای قوام فیلم است، پرداختی که در آثار سینمایی با سوژه‌های جنگ می‌شود، صریح‌تر و بی‌واسطه‌تر از پرداخت در سریال‌هایی است که در این ژانر تولید می‌شوند؛ در آثار سینمایی مساله خود جنگ و عواقبی است که در پی آن شکل می‌گیرد، اما در اکثر قریب به‌اتفاق سریال‌ها، جنگ دستمایه‌ای می‌شود برای بیان داستان‌های دیگر نویسنده و فیلمساز که اگر از این امکان به خوبی بهره نبرند تبدیل به اثری می‌شود که آن را به نام ضدجنگ می‌خوانیم، اثری که تعهد اخلاقی به باورهای جنگ نداشته و ظرفیتی که این واقعه برایش مهیا ساخته را با مصادره به مطلوب کردن و تفسیر به رأی خود از بین می‌برد. بررسی آثار تلویزیونی تولید شده در سال‌های پس از جنگ هرچند نشان از افزایش کمی داشته اما به مرور زمان با اقبال کم مخاطب مواجه شده‌اند که سازندگان تلویزیونی را برآن داشت تا از فضای پرهزینه جبهه و جنگ فاصله بگیرند و به ایده‌هایی که پشت جبهه را درگیر می‌کند، بپردازند، ایده‌هایی که فضای جنگ را به حاشیه می‌برد و متن را برای داستان‌های درام مهیا می‌ساخت و حال مخاطب، دفاع مقدس را در بطن یک روایت درام جست‌وجو می‌کند، رویه‌ای که روی ذائقه تماشاگران سینما نیز تاثیر گذاشته و سینمای دفاع مقدس، بدون داشتن یک داستان جذاب با اقبال کم مخاطب روبه‌رو می‌شود؛ درست برخلاف جریان فیلم و سریال دفاع مقدس در دهه ۷۰ که آثار این ژانر دوشادوش آثار ژانرهای اجتماعی- درام در جذب مخاطب موفق حاضر می‌شد که با بررسی چند سریال در این حوزه روند تغییراتی که در مقدمه به آن پرداخته شد را از نظر می‌گذرانیم.

 

گل پامچال ۱۳۷۰

سریال «گل پامچال» روایت لیلا، دختر جنگ زده‌ای است که پس از بمباران شهرش در جنوب کشور به پیرمردی پناه می‌برد تا او را به تنها خواهرش که در شمال کشور زندگی می‌کند، برساند. این سریال که در سال ۱۳۷۰ از شبکه یک سیما روی آنتن رفت، جزء اولین آثاری بود که در قالب سریال به مضمون دفاع مقدس می‌پرداخت و توانست در آن موقع چیزی بیش از ۹۰درصد مخاطب را به خود جذب کند؛ اقبال ویژه مردم، سازندگان را برآن داشت تا نسخه دوم سریال را نیز تهیه و تولید کنند، اما به گفته محمدعلی طالبی، کارگردان سریال، با فیلمنامه آن موافقت نشد و همچنان دست‌نخورده باقی مانده است. نویسندگی این اثر را کامبوزیا پرتوی برعهده داشت، اثری که از منظری متفاوت به زندگی پس از جنگ و پشت جبهه نگاه می‌کرد. لیلا که در ابتدای کار، خود را غریبه‌ای میان خانواده جدید می‌دید اما رفته رفته با آنها ارتباط برقرار کرده و زندگی تازه‌ای را آغاز می‌کند. معنا بخشی به زندگی و امید به آن کاری است که کمتر اثری در حوزه دفاع مقدس توانسته است از پس آن برآید؛ سریال و مدیوم تلویزیون این امکان را مهیا می‌کند تا مخاطب آشنایی بیشتری با رویدادهایی که در پشت جبهه جریان دارد، پیدا کند، کاری که سریال «گل پامچال» کرد از این دست بود و نشان داد که زندگی پس از جنگ نیز ادامه دارد.
 

بهترین تابستان من ۱۳۷۵

در ادامه ساخت سریال‌هایی با مضمون دفاع مقدس این بار نوبت به سریال «بهترین تابستان من» می‌رسد که در سال ۱۳۷۵ از تلویزیون پخش شد. این سریال داستان نوجوانی به نام سعید را روایت می‌کند که تصمیم دارد تابستان خود را در جبهه و میان رزمندگان بگذراند؛ علی بهادر، کارگردان این سریال که بیشتر در زمینه مستندسازی فعالیت دارد، بهترین تابستان من به‌عنوان اولین کار سریالی او شناخته می‌شود که با قرار دادن رگه‌هایی از طنز توانست توجه مخاطبان زیادی را به این سریال جذب کند و همچنین علی صادقی را که در کاراکتر سعید به ایفای نقش می‌پرداخت به دنیای بازیگری معرفی کند. فعالیت علی بهادر در زمینه دفاع مقدس به اینجا ختم نمی‌شود و او بار دیگر پنج سال پس از ساخت اولین سریالش به سراغ ساخت سریال عشق سال‌های جنگ رفت که این سریال نیز در ۱۳ قسمت از تلویزیون به نمایش درآمد. این سریال براساس کتابی با همین عنوان ساخته شد، اما علی بهادر این‌بار در جذب مخاطب نتوانست به خوبی سریال اولش ظاهر شود. داستان کلیشه‌ای سریال و بازتعریف به مراتب ضعیف‌تر آن با توسل به موضوعی به نام جنگ که کمترین سنخیتی با درام سریال دارد، دلایلی بود تا اقبال کم مخاطب را به همراه داشته باشد.

 

خوش رکاب ۱۳۸۱

سریال بعدی که در بهار ۱۳۸۱ به نمایش درآمد، سریال «خوش رکاب» بود، سریالی که داستان راننده کامیونی به نام تقی را روایت می‌کند و این بار نیز سازنده خواسته تا با نگاهی از پشت جبهه به فضای جنگ وارد شود. این سریال با بهره بردن از کمیت‌های طنز توانست جایی میان سبد علاقه‌مندی‌های مخاطبان دوستدار ژانر جنگ پیدا کند و آنان را با قوس تغییر شخصیت تقی، راننده ماشین سنگین همراه سازد که در ابتدای راه حاضر نبود با کامیون در جبهه کار کند ولی رفته رفته شخصیت او دستخوش تغییر شده و تبدیل به رزمنده‌ای می‌شود که خطرات جنگ را به جان می‌خرد. علی شاه‌حاتمی، کارگردان این اثر در ادامه این سریال، تولید سریال «خوش غیرت» را در دستور ساخت قرار داد که به مراتب از اقبال کمتری برخوردار شد. نگاه سازنده در قبال ساخت سریال «خوش رکاب» این‌بار از پشت جبهه به واقعه جنگ بود و داستان کمتر
پرداخته شده روزهای جنگ را به تصویر کشید. داستان فردی که توجهی به جنگ ندارد اما رویدادها دست‌ به ‌دست هم می‌دهند تا وی را وارد فضای جبهه کند؛ داشتن یک نگاه متفاوت در حوزه دفاع مقدس می‌تواند چالش‌ها و امکان‌های بیشتری را برای سازنده مهیا کند که با اقبال مخاطب مواجه شود. امری که سریال «خوش رکاب» توانست از آن مبادرت ورزد ولی نسخه بعدی آن؛ یعنی سریال «خوش غیرت» این‌طور نبود.

 

خاک سرخ ۱۳۸۱

«خاک سرخ» اولین تجربه سریالی ابراهیم حاتمی‌کیا بود، کارگردانی که همه وی را به‌عنوان کارگردان حوزه دفاع مقدس می‌شناسند با ساخت این سریال روایت جنگ عراق علیه ایران را به قاب تلویزیون آورد. البته «حلقه سبز» دیگر سریال این کارگردان است که در سال ۱۳۸۵ در تلویزیون به نمایش درآمد که مضمونی اجتماعی داشت. ابراهیم حاتمی‌کیا سریال «خاک سرخ» را پس از ۱۲ عنوان فیلم بلند داستانی در حوزه دفاع مقدس تولید کرد، سریالی که یکی از دو نویسنده آن مسعود بهبانی‌نیا بود، نویسنده‌ای که همچون کارگردان کار در حوزه دفاع مقدس را قلم می‌زند. «خاک سرخ» روایتی است از خانواده‌ای که سرزمین دارد، خانواده‌ای که در خلال جنگ دست از هم نکشیده و در صدد هستند دوباره جمع خود را بازیابند، استعاری از تکه تکه شدن وطن که رزمند‌گان جنگ به دنبال برگرداندن مناطق اشغال‌شده هستند تا دوباره یکپارچگی و انسجام آن را به دست آورند؛ اما این سریال به مراتب از آثار سینمایی حاتمی‌کیا ضعیف‌تر بوده است. هرچند وی قبل از ساخت این سریال تجربه کارگردانی بیش از ۱۰ فیلم داستانی بلند در این ژانر را داشت اما در انتقال همان تجارب به مدیوم تلویزیون باید دقت بیشتری به خرج می‌داد. برای نمونه می‌توان به سکانس تیرخوردن ایرج محجوب در این سریال اشاره کرد که به ساده‌ترین شکل ممکن و با کمترین تمهیدات مورد نظر گرفته شد که پس از فعالیت‌های سینمایی حاتمی‌کیا انتظار می‌رفت وی بتواند سریالی بهتر و به مراتب قوی‌تر از فیلم‌های بلند سینمایی خود بسازد اما این مهم عملی نشد.

 

در چشم باد ۱۳۸۷

این سریال ۵۰ قسمتی ساخته مسعود جعفری‌جوزانی از درخشان‌ترین آثار تلویزیونی است که تا به حال به نمایش درآمده، داستان این سریال حول محور بیژن ایرانی با بازی پارسا پیروزفر شکل می‌گیرد و در سه فصل عمده به روایت دوران قاجار، وقایع جنگ جهانی دوم و در فصل آخر به دفاع مقدس و فتح خرمشهر می‌پردازد. این سریال ماحصل دو سال تلاش مسعود جعفری‌جوزانی در عرصه نگارش فیلمنامه این سریال است که پرداختن به جزئیات در مقاطعی برای مخاطب می‌تواند جذاب باشد ولی با طولانی شدن مدت کار دنبال کردن را برای مخاطب سخت کرده و پخش پیوسته سریال و عدم فصل‌بندی آن مزید بر علت شده تا با گذشت زمان از میزان مخاطبان این اثر کاسته شود. انتظار می‌رود سازندگان و دست‌اندرکاران تلویزیون برای سریال‌هایی از این دست که توانسته‌اند در جذب مخاطب موفق ظاهر شوند سیاست ویژه‌ای را اتخاذ کنند تا به پخش سریال لطمه‌ای وارد نشود. به این صورت که ابتدا سازندگان، کار را به چند فصل مستقل و در عین حال به هم پیوسته تبدیل کنند و برای هر یک از فصول تمهیدات تولیدی و جذاب را ترتیب دهند؛ به این صورت تلویزیون نیز می‌تواند سریالی که در چند فصل مختلف تولید شده را در مقاطع زمانی مختلف به نمایش درآورد تا اقبال مخاطب با لطمه و ریزش درصدی از تماشاگران روبه‌رو نشود.
 

وضعیت سفید ۱۳۹۰

پس از همکاری هادی مقدم‌دوست با حمید نعمت‌الله در چندین پروژه سینمایی، این دو با سریال «وضعیت سفید» به تلویزیون آمدند، سریالی که شاید ارتباط مستقیمی با جنگ و خط مقدم نداشته باشد اما از امکان جنگ و اتفاقاتی که به واسطه آن در پشت جبهه به‌وقوع می‌پیوندد استفاده کرده تا داستان خود را روایت کند؛ سریال «وضعیت سفید» در رابطه با خانواده گل‌کار است که هرکدام از اعضای خانواده پس از آغاز بمباران شهر تهران توسط رژیم بعث به خانه روستایی مادربزرگ در نزدیکی تهران پناه می‌برند و این نزدیکی اعضای خانواده که در شهر با سلایق و نگاه‌های متفاوتی زندگی می‌کردند بستری مهیا می‌سازد تا اتفاقاتی که قرار است در سریال به آنها پرداخته شود شکل گیرد. از نقاط قوت این کار می‌توان به فیلمنامه منسجم و داستان‌های درهم تنیده‌اش اشاره کرد که از خستگی مخاطب جلوگیری می‌کند. در جای‌جای سریال، جنگ جریان دارد اما این جنگ نیست که مسیر سریال را مشخص می‌سازد چراکه در این سریال هر کاراکتری داستان خود را دارد که با شخصیت‌محوری؛ یعنی امیر گره خورده و قصه‌ هرکدام از شخصیت‌ها با حضور او روایت می‌شود. از دیگر شاخص‌های این سریال کارگردانی آن است، حمید نعمت‌الله همان‌طور که در سینما سبک خود را در پیش گرفته، این استقلال نظر را با ساخت سریال «وضعیت سفید» به قاب تلویزیون نیز انتقال داد و مخاطب در مواجهه با این سریال، اثری شناسنامه‌دار را مشاهده می‌کند، یعنی دکوپاژ و میزانسنی که مختص فیلمساز است و رنگ و بوی فیلم‌های سینمایی حمید نعمت‌الله دارد را در این سریال حس می‌کند.

 

شوق پرواز ۱۳۹۱

این سریال که جزء آخرین کارهای مرحوم یدالله صمدی است روایتی از زندگی شهید خلبان عباس بابایی را ارائه می‌دهد، روایتی که ساخت آن از سال ۱۳۸۶ آغاز شد و درنهایت در سال ۱۳۹۰ از شبکه یک سیما به نمایش درآمد. شهیدعباس بابایی که شهاب حسینی نقش این کاراکتر را برعهده دارد شخصیتی محوری سریال را ایفا می‌کند، اما چیزی که این سریال را از دیگر سریال‌های این حوزه متمایز می‌کند نحوه داستان‌پردازی آن است. پرداخت به زندگی شهیدعباس بابایی توسط ستاره اسکندری در نقش یک خبرنگار باعث می‌شود مخاطب برداشتی بی‌طرفانه از زندگی این شهید داشته باشد و سوالاتی که در ذهن او نقش می‌بندد را از زبان خبرنگاری بشنود که به سراغ این شخصیت می‌رود. یکی دیگر از نکات مهمی که در رابطه با این سریال می‌توان به آن اشاره داشت، تعریف کانون خانواده در این سریال و اهتمام ورزیدن به آن است که باعث شد خانواده‌ها به این سریال اقبال فراوان نشان دهند. سریال «شوق پرواز» سریال خوش ساختی است اما فضای ملموسی از جنگ و دفاع مقدس به جز صحنه‌های پرواز و پادگان نشان نمی‌دهد و همانند سریال‌های دیگر این ژانر که در سال‌های اخیر ساخته شده، تمرکزش را روی فضای شهری و خانواده شهید بابایی گذاشته است و داستان را با اتفاقات این خانواده پیش می‌برد.
 

معراجی‌ها ۱۳۹۲

سریال «معراجی‌ها» که نسخه فیلم سینمایی آن نیز در همین سال به نمایش درآمد، داستان گروهی از دانشجویان را روایت می‌کند که درصدد کسب موافقت مسئولان برای تدفین پیکر شهدای گمنام در دانشگاه خود هستند، اما با مخالفت گروهی دیگر از دانشجویان روبه‌رو می‌شوند که این خود بستری برای روایت داستان این سریال مهیا می‌سازد.
این سریال خواسته با تلفیق روایتی از سال‌های پس از جنگ و ترسیم داستانی چندوجهی نظر مخاطبان را جلب کند که یکی از آن جنبه هایی که در سریال جریان دارد جنبه طنز آن است، طنزی که به مراتب بر موضوعات دیگر غلبه پیدا کرده و مخاطبان را در دسته‌بندی این سریال با تردید روبه‌رو می‌کند و این سوال پیش خواهد آمد که این سریالی است با مضمون دفاع مقدس و رگه‌هایی از طنز یا سریالی است با مضمون کمدی و رگه‌هایی از جنگ؟ فاصله داشتن از فضای جبهه و جنگ و فیلمبرداری درصد بیشتری از کار در فضای شهری، به این احتمال دامن می‌زند که ما با یک سریال کمدی روبه‌رو هستیم یا با اثری که پیرامون دفاع مقدس ساخته شده باشد.

 

کیمیا ۱۳۹۴

شخصیت اصلی فیلم دختری است که در ابتدای جوانی در بطن تحولات انقلاب قرار گرفته و پس از پیروزی انقلاب اسلامی و با آغاز جنگ عراق علیه ایران به فعالیت در جبهه می‌پردازد. جواد افشار که کارگردانی این سریال را عهده‌دار بود، کارگردانی با سابقه در زمینه ساخت سریال برای تلویزیون است و «کیمیا» یازدهمین تجربه او در زمینه ساخت سریال بوده است. سریال «کیمیا» را می‌توان نمونه‌ای از بازخورد وقایع معاصر در جامعه دانست، جامعه‌ای که کیمیا نمونه آماری آن است و با تحولات پیرامون او است که مخاطب با پدیده‌ها آشنا می‌شود، پدیده‌ای مثل انقلاب و اثراتی که این پدیده روی جامعه و مشخصا کیمیا دارد؛ این نوع نگاه برای مواجهه با مسائل می‌رفت تا نقطه قوتی باشد برای این اثر اما سودای بلند این سریال برای پوشش زندگی کیمیا از ابتدای جوانی تا کهنسالی، مخاطب را در یک سردرگمی قرار می‌داد. شاید صبر و حوصله بیشتر برای تولید این سریال و تمرکز روی متن می‌توانست مثمرثمر واقع شود، اما پخش پیوسته این سریال باعث شد تا رفته‌رفته اقبال مخاطب به آن با کاهش شدید مواجه شود. مسعود بهبهانی‌نیا نویسنده با سابقه این سریال بار دیگر ثابت کرد که می‌تواند در ایده‌پردازی موفق ظاهر شود اما این تنها در بخشی از روند فیلمسازی اتفاق می‌افتد و این سریال با پرداخت ضعیف خود نتوانست انتظارات را برآورده سازد و هرچه به پایان این سریال نزدیک می‌شدیم تعداد مخاطبان این سریال نیز کاهش می‌یافت.



*پسانگارش: این یادداشت به تاریخ سوم دی ماه نود و هفت در روزنامه فرهیختگان منتشر شده است.  

نقد و بررسی فیلم "عرق سرد"

جمعه, ۹ آذر ۱۳۹۷، ۰۲:۴۷ ب.ظ

عرق سرد، فیلمی محترم و قابل تأمل که از پسِ طرحِ مسئله خود برنیامد؛ عرق سرد داستان یک بازیکنِ زنِ فوتسالیستی را مطرح می‌کند که از همراهیِ تیمِ ملی کشورش به مسابقه فینالِ منطقه‌ای به‌دلیل ممانعت همسر، منع شده است.

فیلم در لحنی که به دست آورده و شخصیِ سازنده است یکپارچگی خود را حفظ می‌کند، اما این بدان معنا نیست که خالی از اشکال باشد، بخش عمده‌ای از فیلم در ماشین و مدیوم‌شات‌هایی است که از داخل ماشین شاهد آن هستیم، فاجعه‌ای که در چند سال اخیر از مدیوم تلویزیون به سینما سرایت کرده و ظاهرا باید به سندرم‌های چندگانه‌ای که سینمای ایران را به خود درگیر کرده، سندروم فیلمِ ماشینی را هم بی‌افزاییم؛ مخاطب سینما ، سینما را انتخاب می‌کند تا بلکه بتواند از محدودیت‌های مدیوم‌هایی مثل فیلم‌ها و سریال‌های تلویزیونی پا را فراتر بگذارد، ولی ظاهرا فیلم‌سازان التفاتی به این امر نداشته و بداعت طبع را محدود به ایده‌پردازی (آنهم ایده‌ای که مردم به‌شکل مستند با آن روبرو شدند) می‌دانند.

همان‌طور که در فیلم مشخص است ضعف فیلم‌نامه به حدی‌ست که با تمام وقت‌کشی‌ها در گرفتنِ پلان‌های درازمدت هم فیلم را به 90دقیقه نمی‌رساند، اگر این کم‌لطفی به موضوع و مخاطبِ فیلم نیست، پس چیست؟ در صورتی‌که فیلم می‌توانست داستان‌های موازی که در ابتدای فیلم برای مخاطب باورپذیر می‌نمود را دستِ کم نگیرد و با کار کردن بر روی آن‌ها فیلمی به مراتب بهتر برای اکران آماده کند و مسلماً این ضعف‌ها با آوردن بازیگر چهره و داشتن موضوعی خاص قابل اغماض نخواهد بود.

حال که فیلم به اواخر دوران اکران خود رسیده می‌توان آن را دقیق‌تر مورد بررسی قرار داد، برخی از منتقدان بر این باورند که فیلم اساساً فیلمی فمنیستی و در دفاع از حقوق زنان است، این‌که فیلم مسئله‌ای را طرح می‌کند که متوجه زنان است، ولی دلیل نمی‌شود که در دفاع از آن‌ها موفق بوده‌است، شاید تنها در گامِ طرح مسئله خوب بوده و در ادامه کار و در پرداخت و اجرای آن آن‌چنان که انتظار می‌رفت عمل نکرده‌است؛فمینیسم اساساً مقابل دنیای مدرن قرار می‌گیرد و در زمینِ پست‌مدرن خود را تعریف می‌کند، فمنیست‌ها مجموعا به دو دسته کلی تقسیم می‌شوند 1ـ کنشگران اجتماعی ( که زمینه‌های فعالیت حقوقی و سیاسی و...) دارند و 2ـ نظریه‌پردازان.

در قسم اول یعنی کنشگران اجتماعی دست به فعالیت‌های عام‌المنفعه در راستای احقاق حقوق زنان می‌زنند که منافاتی با جماعت نظریه‌پرداز فمینیسم ندارد؛ نظریه‌پردازان فمینیسم معتقدند پس از دوران انقلاب صنعتی (و یا حتی کمی قبل‌تر از آن) زن به مثابه اُبژه‌ای برای مرد درآمد؛ بدین ترتیب که زن، تبدیل شد به موجودی، کالایی برای مرد که حال حتی استقلالِ ماهیتیِ خود را از دست داده و مختصات وجودیِ او را مرد تعیین می‌کند، به همین خاطر نظریه‌پردازانِ فمینیسم دشمنِ سرسختِ مدرنیته هستند.

اما فیلم چیز دیگری می‌گوید، در سکانسِ فوتبال بازی کردنِ افروز با مردان در زمینِ چمن مصنوعی، فیلم نیز به دنبال معادل‌سازیِ زن همانندِ مرد است، و این چیزی نیست جز ابژه کردن زن؛ از همین بخش استفاده می‌کنیم و برخوردِ فیلم و مواجهه آن را با تک تکِ کاراکترهایی که خلق کرده را بازگو می‌نماییم.

افروز، کاراکتری‌ست که مخاطب با او همراه می‌شود، زنی که شلخته‌است، فیلم هیچ پیشینه‌ای از او ارائه نمی‌دهد و تنها کاری که در طول فیلم می‌کند سعی دارد هرطور که شده اجازه خروجش را از همسرش بگیرد که در این امر هم ناموفق بوده و در نهایت با یک مصاحبه در برنامه تلویزیونی زنده که همسرش مجریِ آن است سعی دارد آبرویش را ببرد! برای چی؟ برای این‌که او از «قانون» استفاده کرده، به همین راحتی؛ افروز حتی متوجه نیست مشکلی که گریبان گیرش است از کجا آب می‌خورد! یا فیلم می‌داند و به روی خودش نمی‌آورد.

او در تلاش است که از کشور خارج شود و با یک تیم اسپانیایی قرار داد ببندد، آیا کسی او را از این کار منع می‌کند؟ خیر. چرا؟ چون منع «قانونی» ندارد.

تنها جایی با مشکل مواجه شده است که قانون در کار است، قانون این حق را برای همسر قائل شده و اِلا در غیر این‌صورت افروز برای خروج از مرز با مشکل مواجه می‌شد؟ خیر.

در ابتدای فیلم نشان داده می‌شود که افروز همراه مسیح در کلاسِ زبان اسپانیایی حاضر شده و برای خروج از کشور و همچنین تدارک برنامه‌شان برای بازی در یک تیم خارجی مصمم‌اند، ولی در پایان ما افروزی را می‌بینیم که کاملا منفعل شده و حتی دیگر او را در کلاس‌های زبان نمی‌بینیم و برای انتقام از همسرش دست به کارهای بچه‌گانه می‌زند.

مسیح، دوست و هم‌بازی افروز که همه‌جا او را همراهِ افروز می‌بینیم؛ افروز پس از دروغی که به همسرش در رابطه با توصیه پزشک گفت، یک‌سال با مسیح در خانه ای که امیر (همسرش) برای او کرایه کرده زندگی می‌کند؛ افروز و مسیح رابطه‌ای گرم و صمیمی باهم دارند و می‌توان از او به‌عنوانِ سمپاتِ افروز در مقابل امیر نام‌ برد که در فصل پایانی فیلم او را تنها می‌گذارد.

مهرانه نوری، سرپرست تیم ملی فوتسال است که پس از ممنوعیت افروز در تهران می‌ماند تا به کارهای او رسیدگی کند؛ به جرأت می‌توان گفت تنها شخصیتی است که کارکرد مهمی در فیلم ایفا کرده و از تیپ خارج می‌شود؛ خانم سرپرست پس از این‌که افروز را تنها می‌بیند، مسیح تنها کسی که برای افروز باقی مانده را با دو‌به‌هم زنی از وی جدا می‌کند و او را به جای افروز عازم مسابقه فینال می‌کند تا خلع نبود افروز نیز حس نشود؛ همین‌طور او با امیر شاه‌حسینی، همسر افروز و مجری معروف تلویزیونی ملاقات می‌کند و تمام سعی‌شان این است که نگذارند افروز موفق به ترک کشور شود.

امیر شاه‌حسینی، همسر افروز؛ مردی است که در تیپ باقی مانده و تمام تلاشش این‌است تا همسرش را علی‌رغم میل باطنیِ وی کنار خود نگه دارد.

اما فیلم در مواجهه با خانمِ وکیل (پانته‌آ آل‌داوود) او را وکیلی دو رو نشان داده (در پاسخ به تلفنش که مخاطب سالن سینما رو مشخصا میخنداند) و در پایانِ کارِ خود در فیلم، در جایی که با افروز داخل ماشین نشسته‌اند، افروز به او می‌گوید :"تو از من استفاده کردی و خودتو کشوندی بالا." و به این شکل فیلم بر روی دورویی خانم وکیل صحه می‌گذارد و تمامِ فعالیت‌هایی که کنشگران عرصه حقوق بشر و یا حقوق زنان انجام داده‌اند را بی‌ثمر تلقی می‌کند، که در ادامه افروز به استدیو تلویزیونی رفته و با برنامه زنده تلویزیونی همسرش ارتباط تلفنی برقرار می‌کند؛ که بازهم از سکانس‌های عجیب فیلم است‌! افروز ماشین را در داخل پارکینگ سازمان پارک می‌کند و از تلویزیونِ همراه برنامه همسرش را می‌بیند و تماس می‌گیرد، که بازهم اینجا سازنده زمانی را برای رسیدن افروز به سازمان تلف می‌کند و مخاطب باید شاهد ماشین سواری وی باشد؛ در صورتی که می‌توانست با تلویزیونِ همراه خود و با گوشی خود هر کجای کشور! که هست با استدیو ارتباط برقرار کند و حضور وی در پارکینگ سازمان هیچ امکانِ ویژه‌ای را برای او مهیا نمی‌سازد.

امیدواریم در ادامه کار، فیلم‌سازان سینما به خصوص کسانی که دغدغه فیلم اجتماعی دارند تنها به یک ایده ناب و بکر بسنده نکنند و در مراحل پیش تولید صبر و حوصله‌ی بیشتری به‌خرج دهند.  


منتشر شده در فیلم‌موویز

داستان کوتاه وطن...

يكشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۷، ۱۲:۰۵ ق.ظ

دیدین وقتی آدم یه چیزی رو می‌شنوه یا می‌خونه غرق‌ِش می‌شه؛ سعدی با من این کار و کرد و منم نشستم داستانی براش نوشتم.

مجنون ز جام طلعت لیلی چو مست شد

فارغ ز مادر و پدر و سیم و زر فتاد




داستان کوتاه وطن رو شما عزیزان میتونین از اینجا دریافت کنید.

10دقیقه 10مگابایت

نقد فیلم The Mountain Between Us

دوشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۷، ۱۲:۱۳ ق.ظ

“کوهستان میان ما” از جمله فیلم‌های درام موفق‌ست که می‌توان گفت شیمی مخاطب بعد از دیدن این فیلم از تلخی‌ها و رنج‌ها ، رو به‌سوی زیبایی‌ها و امید به زندگی میل پیدا می‌کند؛ داستان دو خطی فیلم در این خلاصه می‌شود که، پروازی به دلیل وضعیت آب‌وهوایی نامساعد لغو شده و حال الکس و بِن در صدد هستند تا با کرایه یک هواپیمای شخصی به مقصد برسند، اما هواپیمایشان میانه رشته کوه‌های منطقه یوتا سقوط می‌کند و داستان از این‌جا آغاز می‌شود…

فیلم روایت روانی دارد، همان‌طور که می‌توان از یک کارگردان کارکشته انتظار داشت که بدون معطلی داستان فیلم خود را سر بی‌اندازد، هانی ابواسد کارگردان این اثر که فلسطینی‌الاصل است امسال وارد سومین دهه از فعالیت‌های هنری‌اش می‌شود، کارگردانی که کارنامه کاری قابل قبولی دارد و در سال ۲۰۱۴ فیلم او یعنی “Omar” نامزد جایزه اسکار در بخش فیلم‌های زبان خارجی می‌شود؛ کاملا مشخص است که ابواسد برای ساخت این اثر دقت بالایی به خرج داده،‌ همکاری او با کریس ویتز به‌عنوان نویسنده فیلم (که بر اساس کتابی از کارلوس مارتین نوشته) که خود تجربه ساخت و نوشتن چندین اثر دیگر را دارد در ابتدای راه و انتخاب‌ رامین جوادی برای آهنگ‌سازی این اثر که در صحنه‌های حساس آهنگ او مکمل گوش‌نوازی برای فیلم است و یا مندی واکر در سمت فیلم‌بردار که چشمان مخاطب را میهمان نماهای بکر و بی‌نظیری از طبیعت می‌کند، نشان از این امر مهم دارد.

ابتدای فیلم هانی ابواسد وقایعی که در هواپیما جریان دارد را بدون کات و با یک لانگ‌-تیک نشان می‌دهد که تا زمان سقوط هواپیما مخاطب را با فضای پر التهاب موجود همراه می‌سازد ولی رفته رفته رونق از دوربین می‌رود، این بدان معنی نیست که سازنده از وضعیت کمی که کوهستان برفی برای او به ارمغان آورده بی‌اطلاع است بلکه بدین معنی‌ست سازنده می‌توانست وضعیت کیفی فیلم را به بزرگی کوهستانی که درآن قرار دارد افزایش دهد و به دکوپاژهای ساده و در دسترس‌ترین‌ها بسنده نکند.

کیت وینسلت (الکس) بازیگر نام‌آشنایی که خیلی‌ها او را به‌خاطر ایفای نقش در فیلم تایتانیک می‌شناسند مقابل ادریس البا (بِن) بازی می‌کند، هر دو نقش‌هایشان را یافته‌اند و با مختصاتی که فیلم‌نامه برای آنها طرح کرده همراه می‌شوند، بن فردی محافظه‌کار است که در مقابل الکسِ جسور و پرجنب‌وجوش قرار دارد و این دو باید بین دو مدلی که برای ادامه کار پیشنهاد می‌شود یکی را انتخاب کنند.

 مسئله اصلی فیلم بین ” ساختن زندگی” و “داشتن زندگی” ست، فیلم داستانِ امید به زندگی را روایت می‌کند که از بطنِ یک دل‌بستگی می‌جوشد، از جایی که دیگر قلب را یک ماهیچه نمی‌داند و او را مسلط بر اوامر آدمی می‌کند؛ ساختن زندگی یعنی ایستادن در زمان و انتظار برای ارائه راه حل از جانب منطق، بن در این فیلم منطقی نگاه می‌کند محافظه‌کار است، او تا آخرین لحظه رضایت نمی‌دهد تا بدون داشتن هیچ تصویری از آینده تنها سرپناهِ موجودی که دارند را رها کند و میان کوهستان سراسر سپید قدم بگذارد، بن تا آخرین لحظه امید دارد تا به دست نیروهای امداد نجات پیدا کنند اما اینگونه نیست و جسارت الکس با وجود این‌که شرایط مساعدی برای کوه نوردی ندارد او را به راه می‌اندازد تا راه نجات‌شان را خودشان پیدا کنند، این یعنی همان “داشتن زندگی” داشتن آن‌چه هست، نه آن‌چه که به‌دست خواهد آمد؛ الکس امید دارد اما نه به نیروهای امداد، الکس به خود و توانایی‌های خود امید دارد و می‌کوشد تا با تمام مشکلاتی که در طول مسیر برایشان پیش می‌آید مبارزه کند تا نجات پیدا کنند.

ابواسد یک اجرایِ با حیا از عشقی که بین بن و الکس شکل گرفته را به نمایش می‌گذارد، ولی در فصل پایانی فیلم زمان زیادی می‌گذرد تا این عشق به سرانجام برسد؛ مخاطب از سازنده‌ای که قدرِ زمان را می‌داند و حتی در فصل اول این فیلم سریع داستان را سرمی‌اندازد انتظار بیشتری دارد و صرف ۲۰دقیقه برای پایانِ فصل آخر فیلم واقعا خسته‌کننده است؛ سازنده‌ در این اثر به زیرکی از یک سگ در قامت نقش مکمل استفاده کرده و رویدادهای بزرگی در فیلم را به دوش او می‌اندازد این نیز شاید به زعم بعضی‌ها از نقاط ضعف باشد اما استفاده از تمامِ عناصر داستان من جمله یک حیوان دست‌آموز این امکان را برای سازنده به‌وجود می‌آورد تا فضاهای خالی را پر کند؛ در مجموع ” کوهستان میان ما‌” فیلمی درام و ستودنی‌است که دیدنش خالی از لطف نخواهد‌ بود.

/

منتشره در سایت نقد فیلمِ فیلم‌موویز 


به بهانه شعله‌ور...

جمعه, ۹ شهریور ۱۳۹۷، ۰۱:۵۰ ق.ظ

نمی‌توان خط‌کش گذاشت و به تبعیت از عقل و منطق با هستنده‌ای که ماورایِ هستِ خود و زمان‌اش ظاهر شده روبه‌رو شد؛ شعله‌ور داستانِ پسر،همسر و پدری را روایت می‌کند که در هستِ خود هم امکانِ لطف دارد و هم امکانِ غضب؛ هم امکانِ خوش‌بختی دارد و هم امکانِ بدبختی که امین حیایی نقش این کاراکتر را به زیبایی ایفا می‌کند در طول فیلم این برزخ سیاه و سفید همراه اوست، و او با نریشن‌های پی‌درپی‌اش این امر را برای مخاطب زنده می‌دارد که همواره در حال مبارزه و جنگِ درونی‌است و لحظه‌ای را برای اثبات خود به اطرافیان از دست نمی‌دهد، اما مشکل‌اش این است که جز خود کسِ دیگری را نمی‌پذیرد، نمی‌خواهد که بپذیرد و همیشه قافیه را می‌بازد، نه به مادر نه به همسر و نه حتی به فرزند، این باخت مختصِّ خود اوست،‌او به خودش می‌بازد و در آتشِ دژِ کبریایی خودساخته می‌سوزد.

فیلم روایتی روان دارد و مخاطب را تا آخرین لحظه با خود همراه می‌کند و مسلما برای مخاطبین سینما که می‌خواهند از بین هجمه فیلم‌های کمدی‌طور نفسی تازه کنند انتخابی مناسب است؛ فیلم ماحصل همکاری دیگری از حمید نعمت‌اله و هادی مقدم‌دوست است که حالا برای خودشان صاحب شناسنامه و سبکی شده‌اند، من جمله نقاط قوت این فیلم می‌توان به مرکز گریزی این فیلم اشاره کرد، همکاری نویسنده و کارگردان این اثر نشان داده که با فاصله گرفتن از مرکز شهرها و مشخصا تهران هیچ مشکلی نداشته و بر حسب حسنِ اتفاق، این امر یعنی مرکز گریزی امکان‌هایِ بی‌نظیری در اختیارشان می‌گذارد، از سبکِ زندگی مردمانِ بومی بگیرید تا جلوه‌های بی‌شمار بصری که مسبوق به سابقه بوده و در آثار دیگر این دو هنرمند مانند سریال وضعیت سفید و فیلم سینمایی آرایش غلیظ شاهد این امر بوده‌ایم.

 فیلم حول محور فرید و مسائلی که او با آن‌ها درگیر است روایت می‌شود،بار ایجاد التهاب، تعلیق و نقاط عطف همه به دوش اوست و این محدودسازی برایِ وقوعِ رویدادها فرصت را برای بازی بیشتر دیگر کاراکترها با قبضی مواجه ساخته که امکان بسطِ دیگر داستان‌های موازی فیلم را گرفته، که به حتم حذف 20دقیقه از نسخه اصلی فیلم در اکران عمومی بی تأثیر نبوده؛ هرچند با این وجود بازهم برخی از مخاطبان روند فیلم را کند دانسته و تک‌شخصیتی بودن فیلم را برای مخاطب عام سینما کسالت‌بار می‌دانند.

از اینها گذشته با نگاهی کلان به وضعیت اکران‌ها در سینمای ایران درمی‌یابیم که سهمِ عمده آنها به نمایش فیلم‌های کمدی اختصاص داده شده و حتی سینماداران برای فیلم‌هایی همانند فیلم شعله‌ور سالن‌ها و سانس‌های کمی در سینماهای خود اختصاص می‌دهند که تبدیل به معضلی مقابل سینماگران و سینما دوستان شده و سینماگرانی که دغدغه ساخت فیلم با موضوعات اجتماعی دارند را با مشکل مواجه ساخته و هم این نوع برخورد به مرور زمان ذائقه سینما دوستان را عوض خواهد کرد، این یعنی مرگِ سینمایِ ایران؛ وضعیت از این هم بحرانی‌تر خواهد شد وقتی شنیده می‌شود هیچ سرگروهی بعضی از فیلم‌های خوش‌ساخت با مضامینِ اجتماعی که اکنون جامعه ما را درگیر خود کرده را نمی‌پذیرند. امیدواریم این روند رو به اصلاح رفته و علاقه‌مندان به سینما با حضور خود در سالن‌های سینما حمایتِ‌شان را از فیلم‌هایی با مضامین "غیر کمدی" اعلام کنند.

می‌سوزد ...

سه شنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۶، ۰۲:۲۵ ب.ظ

پوست دست‌ها رفته است و زیر آب که می‌گیردشان می‌سوزد، با این وجود اصرار دارد که ظرف‌ها را خودش بشوید، رسالتش را در شستن ظرف‌ها میداند ؛ کاری که نمی‌خواهد به تعویقش بیاندازد.

حتی خم به ابرو نمی‌آورد، مصمم به کار خود ادامه میدهد ، دست به بشقاب بعدی که می‌برد، همانند شکارچی می‌شود که تیری از نیم‌لَنگ برداشته و بر چله‌ی کمان می‌گذارد و با نشانه رفتن شکار ، آخرین دورهم اسکاج کفی را بر تن بشقاب می‌کشد ،و آبکشی و تمام ، شکار می‌افتد و تسلیم می‌شود.

ظرفها تمام شد، دستهایش حالا حسابی قرمز شده‌اند و از سینک ظرفشویی آویزانشان کرده و به کمربند شانه‌ایَش تکیه زده، اما راضی از اینکه پیروز نبرد نابرابر میان دست‌های زخمی و خرده‌سنگ‌های بیجان شده است.

[#تصویر]

[#داستانک]

دردی که به دل نشست ...

چهارشنبه, ۶ دی ۱۳۹۶، ۰۱:۴۱ ب.ظ
" دردی که به دل نشست" روایت رنجهای کولبران است در قالب داستانی کوتاه.
نویسنده و خوانش : علیرضا شیخ بابایی

برای صدایی از صخره برای صدای حیات ...

جمعه, ۵ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۵۶ ب.ظ

فیلم صدایی از صخره با بازی ستاره ی جوان " امیلیا کلارک" از جمله فیلمهای تاثیرگذاری است که با صدایی از میان سنگها ، حیات را فریاد میکند .

فیلم ماجرای پسری را روایت میکند که مادرش را به دلیل بیماری ناشناخته ای از دست داده و حالا ماه هاست که دیگر لب به سخن باز نکرده تا مبادا صدایی که از میان صخره ها او را صدا میزند را از دست دهد؛ کلارک که پرستار با تجربه ای برای بچه ها است توسط خانواده برای پرستاری از جیکوب استخدام می شود ، طی روزهای اول با رفتارهای عجیب جیکوب و برخورد سرد پدرش روبرو میشود تا اینکه در نیمه شب سر از اتاق جیکوب در می آورد که سر به دیوار گذاشته و صدایی را میشنود که کلارک نمیشنود و سعی میکند جیکوب را از این تلاش بازدارد ولی موفق نمیشود و با شنیدن اینکه جیکوب در لحظه مرگ مادر در کنارش بوده و شاهد مرگش بوده تلاش میکند جیکوب را از این کارش بازدارد تا جایی که خود همراه جیکوب و پدرش میشود، او رفته رفته کمک میکند تا جیکوب و پدرش را از گذشته ی تلخشان برهاند ، همسفری همراه برای جیکوب می شود ، مدلی برای پیکرتراشی پدر جیکوب میشود اما رفته رفته خود را مبتلای بیماری میداند که جیکوب گرفتارش شده لوازمش را جمع میکند تا از خانه فرار کند اما تب امانش نمیدهد و میانه ی راه نقش برزمین می شود و از حال رفتن او برابر می شود با شنیدن آن صدا و زمانی که بهوش می آید دیگر نه پرستار است و نه فراری بلکه او مادری است که مادر جیکوب وعده آمدنش را داده بود ...

تلاقی موقعیت ها (Me before you)

شنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۵، ۰۱:۵۰ ب.ظ

"من پیش از او" آخرین فیلم رمانس ی که دیده ام متعلق به جوجو مویز و شروک است ؛ جوجو مویز که ابتدا رمانی به همین نام به رشته تحریر درآورده بود این بار فیلمنامه کتاب خود را نوشت و فیلمنامه را بدست تیا شروک ی سپرد که اولین فیلم بلندش را کارگردانی می کرد اما مطمئنا این دو طرحی قابل قبول از خود ارائه دادند که توانستند بازگشت سرمایه ای قریب به 10 برابر را برای سرمایه گزاران و کمپانی برادران وارنر رقم بزنند.

همانطور که پیشتر گفته شد این فیلم توانست موفقیتی خوب در جذب مخاطب به دست آورد که بی شک این موفقیت را مرهون فیلمنامه ای دقیق است.

بی شک وقتی مخاطب در سینما می نشیند انتظار دارد تا رویاهایش به واقعیت بدل شود و در آسمان احلام و خیال خود کاراکتر های مورد علاقه اش را دنبال کند اما محقق شدن این امر جای بحث دارد و میتوان گفت فیلمی در اغناء مخاطب خود این راه را بخوبی طی میکند و فیلمی مخاطب را در این رابطه راضی نخواهد کرد ؛ اما به جرأت میتوان گفت مخاطبی که فیلم " من پیش از او " را برای دیدن انتخاب کرده با علم بر اینکه شاهد فیلمی رمانتیک است بی شک راضی از سالن سینما خارج می شود.

ما شاهد فیلمی برمبنای فیلمناکه ای دقیق هستیم که نکات ریز و تأثیر گذار زیادی دارد هرچند انتقاداتی در رابطه با شخصیت های فرعی نظیر خواهر لوسیا کلارک (امیلیا کلارک) و یا دوستش پاتریک بیان می شود اما هر دو کارکرد خود را به اندازه ای موزون در فیلم ایفا میکنند و پرداختن بیش از اندازه به این کاراکترها فیلم را از مسیر اصلی خود بین ویل و لوسیا دور میکند و در ثانی کاراکتر ها چیزی بیشتر از آن چیزی که نشان داده می شوند نمیتوانند کار دیگری کنند بطور مثال پاتریک که نامزد لوسیا تنها دونده ای ایست که تمام فکر و تمرکزش معطوف به فعالیت های ورزشی خود اما دریغ از این نکته که نامزدش لوسیا علاقه ای به ورزش ندارد حتی در ادامه میبینیم که در یک مسابقه ی اسب دوانی ضعیف ترین اسب را برای شرط بندی انتخاب میکند و پاتریک کمترین گرایش را نسبت به علاقه مندی های لوسیا از خود نشان می دهد و این خود نشان میدهد که لوسیا رفته رفته از پاتریک فاصله گرفته و از همراهی او در تور نروژ سر باز میزند و با ویل در یک سفر رویای همراه می شود.

اما نامزد ویل هم سرانجامی بهتر از پاتریک ندارد ، او پس از اینکه ویل تصادم میکند ترکش کرده و در حال ازدواج با یکی از بهترین دوستانن ویل است.

از نقاط قوت فیلم میتوان به نبض متوازن آن اشاره کرد ، ما در سی دقیقه ابتدایی فیلم با تمام کاراکتر ها آشنا میشویم و مختصات هرکدام را در می یابیم و میبینیم که هرکدام چه جایگاه و چه سکناتی دارند به غیر از لوسیا کلارک ، لوسیا کلارک پس از اخراجش از کافه دنبال کار جدیدی می گردد که با خانواده ترینر آشنا شده و مادر ویل که لوسیا را دختر خوش مشرب و بذله گو و زیبایی می یابد او را برای پرستاری از ویل به مدت شش ماه استخدام میکند که تعلیق فیلم را میتوانیم از این مدت معلوم دریافت ، مخاطب اطلاعی دقیق از این مدت معلوم نمیداند و به همراه لوسیا کلارک مخاطب متوجه گفت گویی بین پدر و مادر ویل میشود که در رابطه با بحث خودکشی خودخواسته ویل در حال بحث اند ، لوسیا و مخاطبان توامان متوجه می شوند خانواده ترنر به دنبال کسی بودند که ویل را به زندگی امیدوار کنند اما ظاهرا ویل در تصمیمی که گرفته مصمم است و حتی وکیلی متخصص در امور وصیتنامه را نیز احضار میکند و وصیتنامه خود را مینویسد.

در نهایت فیلم با یک اتفاق بزرگ یعنی پایان دادن ویل به زندگی اش با یک خودکشی خودخواسته پایان می یابد اما مخاطب یک عشق سراسر رنگین و دلنواز را بین ویل و لوسیا شاهد است ، عشقی که با صحنه آرایی های بی نظیر و رنگارنگ همراه است ، سیری که با موسیقی متن منااسب طی می شود ، عشقی که بین ویل و لوسیا شکل گرفته هر دو را خوشحال و راضی میکند ، وجود و حضور لوسیا برای ویل مایه ی دلگرمی و آرامش است و ویل تمام سعیش را میکند تا لوسیا به خواسته های خود برسد از جوراب شلواری رنگی تا استخدام پدر کلارک در امر نگهداری قلعه خانواده ترنر.

در پایان و بعد مرگ ویل که با افتادن برگی سبز و زیبا نشان داده می شود لوسیا را میبینیم که به خواسته های خود رسیده ، ویل برای او مقداری پول کنار گذاشته تا لوسی بدون دغدغه به تحصیل در رشته مورد علاقه خود بپردازد و با آرامش زندگی خود را سپری کند ، با این پیوست که او همیشه دوست داشتنی است و عاشقانه زندگی میکند ، در هر موقعیتی که باشد.



دلم تو را خواهد ...

يكشنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۴:۱۹ ق.ظ

همیشه دوست داشتم ببینم حال عاشقی چه حالی است ، همیشه به پر پرواز خیال پرداز ها قبطه میخوردم نمیدانم حرفمو تو چه کلماتی بگونجونم ، شاید همین خط تیره ای که منتظره تا نوشته ای نگاشته شود نهایت ارزوی من باشد همین خط که حروف و نقطه نقطه های کلمات و تو خودش جا داده ... میخوام تا بینهایت نگاه کنم تا اونجایی که چشمم از کار بیافته ، کاش انقد بشنوم تا جایی که گوشم از کار بیافته ، میخوام انقد غرق در عوالم دانایی بشم تا وقتی که دیگه هیچی نفهمم دوست دارم انقد بزرگ بشم دنیا قد ارزن بشه برام تا وقتیکه تیکه تیکه بشم جوری که جمع کردنم فقط از دست یه نفر برمیاد ...

دوست دارم وارد کوی دوست شوم و درب را بکوبم ، در را باز کند و وارد شوم و او پرده را کنار بزند و من با خود روبرو شوم که ضعیفی در مقابل قهار قرار گرفته ...

اللهم الرزقنا شهاده فی سبیلک ...