سلام بر آزادی...

من درینجا از هرچه که بتواند کمک کند تا حالِ آدمی دیگرگون شود می‌نویسم، از سینما که هنر "تاریخِ" حاضر است، هنری که همانند شعر خیالِ آدمی را دست‌خوشِ تحول می‌کند و به اندیشه وامی‌دارد؛ از همه بیشتر زبان شعر را دوست دارم، من هم با مالرو هم‌عقیده‌ام که گفت سینما زبان است، اما در رقابت با شعر، این شعر است که گوی سبقت را می‌رباید... داستان هم می‌گویم ولی امیدوارم میانِ خوانِش‌اَش خوابتان نگیرد (=
ارادتمند، ــمجرمــ

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فلسفه» ثبت شده است

دورِ جدید برای تاریخ ما...

جمعه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۱۵ ب.ظ

حکما دورو اطراف خودتون آدمایی رو دیدین ک ب قاعده مرگ خدای نیچه رسیدن و قید عالم غیب رو زدن؛ می‌گم عالم غیب چون دوست دارم این‌طور بازتعریف‌ش کنم در قالب یه واژه؛ واژه‌ای که نمود کاملی از متافیزیک افلاطون می‌ده و نیچه اون رو درهم کوبید.

این خیلی خوبه که آدم ب دنبال غرائض‌ش بره و اون‌هارو سرکوب نکنه، یا به نوعی پا در عرصه نهیلیسم فعال بذاره و نسبت به قیدو بندهایی که اون رو ملزم به اجرا می‌کردن عصیان کنه و اونارو پس بزنه؛ اما این‌جا یه نکته کلیدی مغفول میمونه؛ و اون اینکه آیا همه اونایی که دست به عصیان میزنن و قیدو بندِ سنت (ب معنای تاریخ فلسفی اون) رو درهم می‌شکنن از چراییِ اقدامشون هم می‌پرسن یا نه، فقط به کاری ک ساعتی اون‌هارو راضی کنه بسنده میکنن؟ یا سوال دیگه اینکه، این عصیان در فضای اجتماعی آیا کارکردی داره یا نه؟

اون‌جور ک من از اطراف و اکناف خودم استنباط میکنم، عصیان‌گران که ندای مرگ خدای نیچه رو شنیدن، سوال‌هایی ک مطرح کردم نه تنها براشون پرابلم نیست بلکه حتی بهش نرسیدن و فقط به داشتن زمان به جای حوالت‌های تاریخی،‌ مکان‌مندی به جای لامکانی، لذت بردن از جزییات به جای پرداختن به کلیات و در نهایت کمی‌نگری به جای کیفی‌نگری بسنده میکنن؛ و حکما هم کسانی که در این اتمسفر سیر میکنن ابدا جامعه و اتفاقات اون براشون پشیزی اهمیت نداره.

من اصلا و ابدا نمی‌خوام در مقام وکیل‌مدافع مکتب افلاطونی اظهار نظر کنم، اما بی‌توجهیِ اهالی نهیلیسم به دو سوال مطروحه باعث می‌شه که مکتب افلاطونی هم‌چنان افسار قدرت را در دست داشته باشه و به کنش گرانی که نهایتا کنش اون‌ها محدود به چاردیواری خانه‌شان می‌شود حکم‌رانی کند؛ اینکه آدم خود را محدود کند تا شاید روزی یک جایی اجر و پاداش عمل‌ش یا عذاب کارهای ناصوابش را ببیند، امری بس بیهوده است و این خود سبب انفعالی پیوسته در مواجهه با اعمال ناپسندِ مثلا حکومت می‌شود ک برآیند مردم در مقابله با ظلم‌هایی که به آن می‌رود صبر می‌کنند تا شاید روزی، جایی، توسط کسی فرجی حاصل شود؛ غافل از آن‌که کلام‌الله خود در مقام نهیلیسمی فعال ظاهر می‌شود و می گوید سرنوشتتان را خود بجویید؛ اینجا کاری با نیک و بدش نداریم، نیک و بدش بماند برای بعد از اینکه آزادی کامل پس از اظهار نظر تأمین شد؛ در حالی که اراده‌ای برای تعیین سرنوشت وجود ندارد چطور می‌شود نسبت به نیک‌وبد آن امر اظهار نظر نمود؟ اگر مثل همیشه ارباب رسانه دست در دست ارباب قدرت بخواهند رأیی را تحمیل کنند که حرفی نیست؛ اینجا بحث بر سر خواست و اراده جمعیِ مردم است که همواره برای تصمیم‌گیری برای خود محدود بوده‌اند.

پیش‌بینی من از آینده چنین وضعی این است که امیدی به خودآگاهی اهالیِ نهیلیسم فعال ندارم و این دسته از آدم‌ها به فعالیت‌های فردیِ خود ادامه خواهند داد و اگر نگوییم هیچ، تنها معدود کنش اجتماعی از این دسته خواهیم دید؛ و از آن‌جا که دو سر این قیچی، یعنی قائلان به مکتب افلاطونی و مخالفان آن در اعمال خود جری‌تر شده‌اند، فاصله بیشتری از یکدیگر می‌گیرند و دیالوگ‌ بین این دو به امری نامفهوم تبدیل می‌شود، چرا که فرسنگ‌ها از دنیای یکدیگر دور شده‌اند؛ اما وضعیت برای قائلان به مدیریت کلاسیک جامعه از منظر اهالی مکتب افلاطون رفته رفته سخت‌و شکننده‌تر می‌شود، درست است که قدرت هم‌چنان در ید اهالی این مکتب است و با اعمال زور هم‌چنان به کار خود ادامه می‌دهد، اما بازتولیدِ قدرت در هسته اصلی ممکن است با فوران انرژی انباشت شده صورت گیرد که مسیر رویدادهای آینده را به کلی تغییر دهد و یا مقابله با اهالی قدرت را برای مخالفان‌ش آسان‌تر کند.

 

 

برای استاد...

شنبه, ۱ دی ۱۳۹۷، ۱۲:۴۸ ب.ظ

بارها شده در جریان زندگی با افراد تاثیرگذاری روب‌رو شده‌ایم که به توفیق دیدارشان نائل نیامده‌ایم، اما آراء و نظرات آن‌ها برای‌مان حکم یک راهنما و چراغِ راهی بوده تا سره را از ناسره تمییز دهیم؛ حکیم استاد سیدعباس معارف برای من نقشِ این‌چنینی داشت، استادی که تنها 7سال داشتم و از دنیا رفت ولی دست روزگار ما را به هم نزدیک کرد و حال مفتخرم که با چنین "قلندری" آشنا شده‌م. به پاس درس‌آموزی در محضر این استاد نادیده‌ام چند سطری نوشته‌ام که هم به صورت اجمالی بیوگرافی از این مقام والا ارائه داده باشم جهت معرفی به عزیزانی که با این بزرگوار آشنا نیستند و هم در ادامه و انتهای این مقال نظری را پیرامون غرب‌زدگی که مبتلابهِ عصر عسرتی‌ست که دران می‌زی‌ایم آورده‌ام، باشد که مقبول افتد.

/

سیدعباس معارف از اندیشمندان و متفکران معاصر بود که نقش به‌سزایی در بسط تفکر و حکمت اسلامی ایفا نمود. وی در 27 فروردین ماه سال 1333 در تهران چشم به جهان گشود، پدر وی سیدحسنعلی معارف که خود اهل ادب و عرفان بود در مقام نخستین معلم او را تحت تعالیم اسلامی پرورش داد، در عنفوان نوجوانی به زبان عربی مسلط شد و زیر نظر آیت ا... لنکرانی ادبیات عرب را گذراند، و در ادامه تعلیمات خود در حوزه اسلامی به سمنان عزیمت کرد و از جلسات درس منطق و فلسفه علامه سمنانی بهره جست؛ وی همچنین دوره‌ای به یادگیری فقه و اصول نزد آیت ا... عالمی در زنجان مبادرت ورزید و در سال 1351در سن 18 سالگی به تهران آمد و در رشته حقوق سیاسی در دانشگاه تهران مشغول به تحصیل گشت.
ورود سیدعباس معارف به دانشگاه نوید یک دوره جدیدی را می‌داد که به‌واسطه آشنایی او با دیگر اساتید دانشگاه رقم می‌خورد؛ که مهم‌ترین آن آشنایی وی با استاد سیداحمد فردید بود، دانشگاهیان از استاد سید احمد فردید به خاطر ارائه شفاهی دروس و مکتوب نبودن آثارشان اورا فیلسوفی شفاهی می‌نامیدند، و تنها از ایشان یادداشت‌های محدودی به جای مانده که شاگردان ایشان گردآوری کرده‌اند و شاخص‌ترین آن‌ها کتابی با عنوان نگاهی دوباره به مبادی حکمت انسی است که به قلم سیدعباس معارف به رشته تقریر درآمده و در این کتاب سیدعباس معارف به تفسیر آراء و عقاید استاد خود یعنی سیداحمد فردید مبادرت ورزیده که بر حکمت انسی بنا شده‌است.


نزدیکی این دو یعنی سیدعباس معارف و سیداحمد فردید به واسطه ساختمان فکری‌شان که مبتنی بر حکمت انسی است باعث شد تا اندیشمندان معاصر آن دو را به عنوان حکیمان انسی بشناسند، حکمتی که ریشه در علم‌الإسما تاریخی دارد که بنیان گذار آن عالم و فیلسوف مسلمان، محی‌الدین ابن عربی (متوفی به ۲۷ رمضان ۵۶۰) است، اندیشمندان حکمت انسی بر این باورند که هر دوری از ادوار تاریخ مظهر اسمی از اسماء الهی است و حقیقت در هر دوره به صورتی ظاهر می‌گردد، آن‌چنان که حکیم عارف عبدالرحمن جامی می گوید:
درین نوبت‌گهِ صورت پرستی
زند هرکس به نوبت کوس هستی
حقیقت را به هر دوری ظهوری‌ست
ز اسمی بر جهان افتاده نوری‌ست
اگر عالم به یک دستور ماندی
بسا انوار کان مستور ماندی
بدین سبب بود که هر دو به تبیین وضعیت ادوار تاریخی اهتمام ورزیدند؛ و پژوهش این دو حول محور مطالعه دوره تاریخی امت واحده سرآغاز تاریخ که مظهر اسم لطف الهی بود، در مقابل دوره تاریخی حاضر که عصر عسرت و مظهر اسم قهر الهی می‌باشد، شکل گرفت؛ و در پایان امت واحده سرانجام تاریخ را خواهیم داشت، امتی که خالی از طبقه‌بندی های مرسوم است و جایی برای مستکبران و استثمارگران ندارد و مناسبات تولید و توزیع در آن ذیل معارف اسلامی و عادلانه صورت‌بندی خواهد شد.
پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 فرصتی مهیا ساخت تا سیدعباس معارف دیدگاه‌های آرمان‌خواهانه و عدالت‌جویانه خود را عرضه کند، وی در سال‌های 1358 و 59 سردبیر روزنامه کیهان شد و این آغازی بود بر مسئولیت‌های اجرایی او، با انتخاب محمدعلی رجایی به‌عنوان رئیس جمهور ، او سیدعباس معارف را به عنوان مشاور خود منصوب کرد؛ در این زمان بود که سیدعباس معارف نسخه ابتدایی قانون کار را با توجه به آموزه‌های اسلامی به رشته تحریر درآورد و گام بلندی برای برقراری قوانین اقتصادی برابری‌خواهانه برداشت، هرچند طی سالیان متمادی این قانون دست‌خوش تغییرات فراوان شد اما هنوز بر اسلوبی استوار است که سیدعباس معارف آن را بنا نهاد.
عمر فعالیت اجرایی و سیاسی استاد سیدعباس معارف زیاد نبود و پس از شهادت شهید رجایی وی نیز مبتلا به بیماری گشت که او را خانه‌نشن کرد اما به شکلی خستگی ناپذیر تا پایان عمر با برکت خود به تحقیق و پژوهش می‌پرداخت و با آغوشی باز پذیرای شاگردان‌اش بود و همواره به سوالات و پرسش‌های آنان پاسخ می‌داد و به طرح مسئله و بحت مبادرت می‌ورزید.
یکی از مفاهیمی که سیدعباس معارف مورد امعان نظر قرار داد مفهوم غرب‌زدگی بود که استاد وی سید احمد فردید همواره به‌دان اشاره داشت، سیدعباس معارف در کتاب خود ( نگاهی دوباره به مبادی حکمت انسی صفحه 483 ) در این‌رابطه می‌نویسد: [ مراد استاد (فردید) از غرب‌زدگی چیزی نبود جز نیست‌انگاری حق و غفلت از حقیقتِ وجود. در سرآغازِ تاریخ انسان به نحوِ حضوری ملاقی حقیقت و متذکر اسماء و صفات ربانی بود؛ اما با ظهور متافیزیک در یونان ، دوری جدید در تاریخ آغاز شد که در آن، حقیقت وجود، مورد غفلت قرار گرفت و انسان به‌جای وجود، موجودیت موجود را مدنظر خود قرار داد.] با توجه به این کلام درمی‌یابیم که خلإیی به نام پرسش از وجود، بشر را در عصر حاضر احاطه کرده و این غفلت دال بر نادیده انگاشتن حقایق و پست شمردن جایگاه والای انسان است، پرسش از وجود و پای نهادنِ انسان در جایگاه اصلی خویش که ادیان الهی به دنبال آن بودند، وی را متوجه این مهم خواهد نمود که وظیفه‌ای خطیر به دوش دارد، وظیفه‌ای که مقوم تشکیل امت واحده پایان تاریخ است، همان‌طور که سیدعباس معارف در کتاب مبانی حکمی اقتصاد و معیشت نوشته است :[ آخرین کمالی که در سیر تاریخ به ظهور می‌رسد، اتحاد همه مستضعفان بر علیه استثمار و استکبار، و نسخ مناسبات استکباری و تإسیس امت واحده سرانجام تاریخ به رهبری مهدی{عج} موعود است.]
سیدعباس معارف پس از تحمل رنج بیماری عاقبت در 1 دی ماه 1381 دیده از جهان فروبست؛ متفکری که خلاء اندیشه‌های والای او روز به روز بیشتر احساس می‌شود، هرچند این حسرت نرسیدن به مقصد نیز در آیینه اشعار او تجلی یافته:
گیرم نرسیدیم، همین بس که دویدیم
اندر طلب محمل #او تا نفسی بود

نقد و بررسی فیلم "عرق سرد"

جمعه, ۹ آذر ۱۳۹۷، ۰۲:۴۷ ب.ظ

عرق سرد، فیلمی محترم و قابل تأمل که از پسِ طرحِ مسئله خود برنیامد؛ عرق سرد داستان یک بازیکنِ زنِ فوتسالیستی را مطرح می‌کند که از همراهیِ تیمِ ملی کشورش به مسابقه فینالِ منطقه‌ای به‌دلیل ممانعت همسر، منع شده است.

فیلم در لحنی که به دست آورده و شخصیِ سازنده است یکپارچگی خود را حفظ می‌کند، اما این بدان معنا نیست که خالی از اشکال باشد، بخش عمده‌ای از فیلم در ماشین و مدیوم‌شات‌هایی است که از داخل ماشین شاهد آن هستیم، فاجعه‌ای که در چند سال اخیر از مدیوم تلویزیون به سینما سرایت کرده و ظاهرا باید به سندرم‌های چندگانه‌ای که سینمای ایران را به خود درگیر کرده، سندروم فیلمِ ماشینی را هم بی‌افزاییم؛ مخاطب سینما ، سینما را انتخاب می‌کند تا بلکه بتواند از محدودیت‌های مدیوم‌هایی مثل فیلم‌ها و سریال‌های تلویزیونی پا را فراتر بگذارد، ولی ظاهرا فیلم‌سازان التفاتی به این امر نداشته و بداعت طبع را محدود به ایده‌پردازی (آنهم ایده‌ای که مردم به‌شکل مستند با آن روبرو شدند) می‌دانند.

همان‌طور که در فیلم مشخص است ضعف فیلم‌نامه به حدی‌ست که با تمام وقت‌کشی‌ها در گرفتنِ پلان‌های درازمدت هم فیلم را به 90دقیقه نمی‌رساند، اگر این کم‌لطفی به موضوع و مخاطبِ فیلم نیست، پس چیست؟ در صورتی‌که فیلم می‌توانست داستان‌های موازی که در ابتدای فیلم برای مخاطب باورپذیر می‌نمود را دستِ کم نگیرد و با کار کردن بر روی آن‌ها فیلمی به مراتب بهتر برای اکران آماده کند و مسلماً این ضعف‌ها با آوردن بازیگر چهره و داشتن موضوعی خاص قابل اغماض نخواهد بود.

حال که فیلم به اواخر دوران اکران خود رسیده می‌توان آن را دقیق‌تر مورد بررسی قرار داد، برخی از منتقدان بر این باورند که فیلم اساساً فیلمی فمنیستی و در دفاع از حقوق زنان است، این‌که فیلم مسئله‌ای را طرح می‌کند که متوجه زنان است، ولی دلیل نمی‌شود که در دفاع از آن‌ها موفق بوده‌است، شاید تنها در گامِ طرح مسئله خوب بوده و در ادامه کار و در پرداخت و اجرای آن آن‌چنان که انتظار می‌رفت عمل نکرده‌است؛فمینیسم اساساً مقابل دنیای مدرن قرار می‌گیرد و در زمینِ پست‌مدرن خود را تعریف می‌کند، فمنیست‌ها مجموعا به دو دسته کلی تقسیم می‌شوند 1ـ کنشگران اجتماعی ( که زمینه‌های فعالیت حقوقی و سیاسی و...) دارند و 2ـ نظریه‌پردازان.

در قسم اول یعنی کنشگران اجتماعی دست به فعالیت‌های عام‌المنفعه در راستای احقاق حقوق زنان می‌زنند که منافاتی با جماعت نظریه‌پرداز فمینیسم ندارد؛ نظریه‌پردازان فمینیسم معتقدند پس از دوران انقلاب صنعتی (و یا حتی کمی قبل‌تر از آن) زن به مثابه اُبژه‌ای برای مرد درآمد؛ بدین ترتیب که زن، تبدیل شد به موجودی، کالایی برای مرد که حال حتی استقلالِ ماهیتیِ خود را از دست داده و مختصات وجودیِ او را مرد تعیین می‌کند، به همین خاطر نظریه‌پردازانِ فمینیسم دشمنِ سرسختِ مدرنیته هستند.

اما فیلم چیز دیگری می‌گوید، در سکانسِ فوتبال بازی کردنِ افروز با مردان در زمینِ چمن مصنوعی، فیلم نیز به دنبال معادل‌سازیِ زن همانندِ مرد است، و این چیزی نیست جز ابژه کردن زن؛ از همین بخش استفاده می‌کنیم و برخوردِ فیلم و مواجهه آن را با تک تکِ کاراکترهایی که خلق کرده را بازگو می‌نماییم.

افروز، کاراکتری‌ست که مخاطب با او همراه می‌شود، زنی که شلخته‌است، فیلم هیچ پیشینه‌ای از او ارائه نمی‌دهد و تنها کاری که در طول فیلم می‌کند سعی دارد هرطور که شده اجازه خروجش را از همسرش بگیرد که در این امر هم ناموفق بوده و در نهایت با یک مصاحبه در برنامه تلویزیونی زنده که همسرش مجریِ آن است سعی دارد آبرویش را ببرد! برای چی؟ برای این‌که او از «قانون» استفاده کرده، به همین راحتی؛ افروز حتی متوجه نیست مشکلی که گریبان گیرش است از کجا آب می‌خورد! یا فیلم می‌داند و به روی خودش نمی‌آورد.

او در تلاش است که از کشور خارج شود و با یک تیم اسپانیایی قرار داد ببندد، آیا کسی او را از این کار منع می‌کند؟ خیر. چرا؟ چون منع «قانونی» ندارد.

تنها جایی با مشکل مواجه شده است که قانون در کار است، قانون این حق را برای همسر قائل شده و اِلا در غیر این‌صورت افروز برای خروج از مرز با مشکل مواجه می‌شد؟ خیر.

در ابتدای فیلم نشان داده می‌شود که افروز همراه مسیح در کلاسِ زبان اسپانیایی حاضر شده و برای خروج از کشور و همچنین تدارک برنامه‌شان برای بازی در یک تیم خارجی مصمم‌اند، ولی در پایان ما افروزی را می‌بینیم که کاملا منفعل شده و حتی دیگر او را در کلاس‌های زبان نمی‌بینیم و برای انتقام از همسرش دست به کارهای بچه‌گانه می‌زند.

مسیح، دوست و هم‌بازی افروز که همه‌جا او را همراهِ افروز می‌بینیم؛ افروز پس از دروغی که به همسرش در رابطه با توصیه پزشک گفت، یک‌سال با مسیح در خانه ای که امیر (همسرش) برای او کرایه کرده زندگی می‌کند؛ افروز و مسیح رابطه‌ای گرم و صمیمی باهم دارند و می‌توان از او به‌عنوانِ سمپاتِ افروز در مقابل امیر نام‌ برد که در فصل پایانی فیلم او را تنها می‌گذارد.

مهرانه نوری، سرپرست تیم ملی فوتسال است که پس از ممنوعیت افروز در تهران می‌ماند تا به کارهای او رسیدگی کند؛ به جرأت می‌توان گفت تنها شخصیتی است که کارکرد مهمی در فیلم ایفا کرده و از تیپ خارج می‌شود؛ خانم سرپرست پس از این‌که افروز را تنها می‌بیند، مسیح تنها کسی که برای افروز باقی مانده را با دو‌به‌هم زنی از وی جدا می‌کند و او را به جای افروز عازم مسابقه فینال می‌کند تا خلع نبود افروز نیز حس نشود؛ همین‌طور او با امیر شاه‌حسینی، همسر افروز و مجری معروف تلویزیونی ملاقات می‌کند و تمام سعی‌شان این است که نگذارند افروز موفق به ترک کشور شود.

امیر شاه‌حسینی، همسر افروز؛ مردی است که در تیپ باقی مانده و تمام تلاشش این‌است تا همسرش را علی‌رغم میل باطنیِ وی کنار خود نگه دارد.

اما فیلم در مواجهه با خانمِ وکیل (پانته‌آ آل‌داوود) او را وکیلی دو رو نشان داده (در پاسخ به تلفنش که مخاطب سالن سینما رو مشخصا میخنداند) و در پایانِ کارِ خود در فیلم، در جایی که با افروز داخل ماشین نشسته‌اند، افروز به او می‌گوید :"تو از من استفاده کردی و خودتو کشوندی بالا." و به این شکل فیلم بر روی دورویی خانم وکیل صحه می‌گذارد و تمامِ فعالیت‌هایی که کنشگران عرصه حقوق بشر و یا حقوق زنان انجام داده‌اند را بی‌ثمر تلقی می‌کند، که در ادامه افروز به استدیو تلویزیونی رفته و با برنامه زنده تلویزیونی همسرش ارتباط تلفنی برقرار می‌کند؛ که بازهم از سکانس‌های عجیب فیلم است‌! افروز ماشین را در داخل پارکینگ سازمان پارک می‌کند و از تلویزیونِ همراه برنامه همسرش را می‌بیند و تماس می‌گیرد، که بازهم اینجا سازنده زمانی را برای رسیدن افروز به سازمان تلف می‌کند و مخاطب باید شاهد ماشین سواری وی باشد؛ در صورتی که می‌توانست با تلویزیونِ همراه خود و با گوشی خود هر کجای کشور! که هست با استدیو ارتباط برقرار کند و حضور وی در پارکینگ سازمان هیچ امکانِ ویژه‌ای را برای او مهیا نمی‌سازد.

امیدواریم در ادامه کار، فیلم‌سازان سینما به خصوص کسانی که دغدغه فیلم اجتماعی دارند تنها به یک ایده ناب و بکر بسنده نکنند و در مراحل پیش تولید صبر و حوصله‌ی بیشتری به‌خرج دهند.  


منتشر شده در فیلم‌موویز

جای خالی گرگ...

چهارشنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۷، ۱۲:۳۲ ق.ظ

قطع‌به‌یقین فیلم "مغزهای‌کوچک‌زنگ‌زده" برای آنانی که ذائقه‌شان با سینمای گوشه‌گیر اجتماعی ایران سنخیتی ندارد غیر قابل تحمل است، مخاطبانی که عادت کرده‌اند چند بار در سالن سینما و در تاریکی آن از فرصت استفاده کنند و قه‌قهه بزنند مطمئناً این فیلم برای‌شان بسیار ناخوشایند می‌نمایاند، فیلمی که نه از زیرِ پوسته شهر بلکه از پَسِ ذهنِ شهروند-شهری پرده برمی‌دارد.

اکثراً کسانی که مقابل این فیلم موضع می‌گیرند می‌خواهند با زدن زیرِ میز به‌کل منکر وقایعی باشند که در خلال فیلم در جریان است، کسانی که راحت‌ترین کار ممکن یعنی تخریب را در دستور کار خود قرار می‌دهند، به‌جای این‌که با مهره‌های رویِ میز بازی کنند.

فیلم "مغزهای‌کوچک‌زنگ‌زده" برای کسانی که به‌دنبال جامعه آرمانی خود و حاشیه امن می‌گردند یک زنگ خطر است، خطری که بیخِ گوشِ ماست، همین نزدیکی، خطری نه از جنسِ خشونت، نه از جنس قضاوت‌های زودهنگام و ... آن خطری که بر روی پرده نقره‌ای سینما نقش می‌بندد از جنسِ انحطاطِ هویت‌ی‌است که از آدمی سلب شده‌است، از جنس وجودشناختی‌است که به پرسش‌هایش پاسخ داده نشده‌است، در فیلم "مغزهای‌کوچک‌زنگ‌زده" اراده معطوف به قدرت تماماً مقابل آزادی ایستاده، آزادی که با حضور گرگ تحدید و تهدید نمی‌شود، این آزادی با حضور عضوی از آن جامعه‌ای که ترسیم شده محدود می‌شود و آن‌کس که می‌خواهد خارج از این سلطه قد علم کند را به سلابه می‌کشد.

فیلم "مغزهای‌کوچک‌زنگ‌زده" روایتی‌ست از آن‌چه که درحالِ وقوع است، خیلی دور نیست، در همین پسِ سرِ خودِ ما کمین کرده‌ست و اگر مقابلش نایستیم می‌شویم چوپانی که به دنبالِ چراندنِ گوسفندهای خود است.

قصه ، تاریخ ...

شنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۲۲ ب.ظ

تاریخ و قصه 
برای سخن گفتن از دو واژه یاد شده اول بایستی به " تاریخ " پرداخت و تکلیف آن را روشن نمود و بدانیم که آن چیست ؟ 
آنچه که همگان از تاریخ میدانند ، " تاریخ " را امری میپندارند که مربوط به گذشته است ، اموری که وصولشان مسجل و ماحصلشان ماندگار شده و سیاهه ای را بر سطور دفتر هستی برجای گذاشته اند. شاید ابتدایی ترین سوالی که در مواجهه با وقایع تاریخی به ذهنمان خطور میکند این باشد که ، تاریخ چه کارکردی در زندگی ما خواهد داشت ؟ و اصلا چه لزومی برای مطالعه تاریخ وجود دارد ؟ .
خب پاسخ دادن به این سوالات به نوع نگرش فرد و یا جامعه نسبت به امر تاریخی بازمیگردد. و میتوان آن را به دو قسم عمده تقسیم نمود .
1_ تاریخیگری ( یا یک همچین چیزی ک من او را به این نام می شناسم.)
2_ پی بردن به قصه ای که در دل تاریخ نهفته است.
خب به مرور با واژه ی دومی که در ابتدای نوشتار بدان اشاره شد ، یعنی " قصه " نیز درگیر می شویم.
انچه که ما از تاریخ می خواهیم ، از دو نوع دیدگاهی که معرفی آنها پیشتر رفت سرچشمه میگیرد و برای تعریف آن دو چون هر دوی آنها برآمده از یک واقعه هستند تمییز آنها در حین بیان یک تعریف صورت خواهد گرفت .

بازگشتن به گذشته ،چه گذشته ای که مربوط به هزاران سال پیش است و چه گذشته ای که مربوط به یکروز پیش باشد از دو نیازی تبعیت خواهد کرد که انسان را بدان سو سوق خواهد داد ؛ یک ، نیازی که انسان را برای قضاوت بدان امر تاریخی دعوت میکند ( تاریخیگری ) ؛ دو ، نیازی که انسان را برای کسب تجربه و یا عبرت گرفتن فرامیخواند (قصه ی نهفته در دل تاریخ).

خب ، اگر با دو دیدگاهی که در سطور پیش توضیح داده شد به مقابله با امر تاریخی بپردازیم ، در مورد یک یعنی تاریخیگری ، نیازمند این است که انسان هرگاه به امر تاریخی می نگرد نسبت به آن ملزم به ارائه رای و قضاوت خواهد بود ، یعنی زمانی که با امر تاریخی مواجه می شود نسبت به آن واکنش نشان داده و در کرسی قضاوت اقدام به صدور رای خوب و یا بد و یا هرچیز دیگر می نماید. به این شکل انسان درگیر تاریخیگری خواهد شد و نگاه بیطرفانه اش کاملا از بین خواهد رفت.
اما در دیدگاه دوم ، یعنی دراوردن قصه و یا بعبارتی عبرت از دل تاریخ ، میطلبد که فرد مراجعه کننده به امر تاریخی یک نگاه بیطرفانه ای نسبت بدان امر داشته باشد و دچار هیچ قضاوتی نشود که اگر باز در کرسی قضاوت نشیند به تاریخیگری مبتلا شده و از عبرت قصه ای که در دل تاریخ است محروم می ماند.

همانطور که سخن رفت تمییز این دو دیدگاه و مواجهه ی با امر تاریخی خیلی خیلی حساس بوده و با ابتلا به کوچکترین اشتباه انسانی که به دنبال مطالعه تاریخ برای عبرت گرفتتن است ، گمراه شده و خشت اول را چو نهد معمار کج،تا ثریا می رود معمار کج!.
شاید سوال پیش بیاید که خب این نوع برخورد در چه اموری واقع است و میتواند کارگر افتد ، پاسخ اسان است هر اتفاقی که به تاریخ انسان سپرده شده ، هر اتفاقی که از زمان پیدایش تا به دیروز آدمی رخ داده شامل این مطلب خواهد بود.