دلم تو را خواهد ...
يكشنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۴:۱۹ ق.ظ
همیشه دوست داشتم ببینم حال عاشقی چه حالی است ، همیشه به پر پرواز خیال پرداز ها قبطه میخوردم نمیدانم حرفمو تو چه کلماتی بگونجونم ، شاید همین خط تیره ای که منتظره تا نوشته ای نگاشته شود نهایت ارزوی من باشد همین خط که حروف و نقطه نقطه های کلمات و تو خودش جا داده ... میخوام تا بینهایت نگاه کنم تا اونجایی که چشمم از کار بیافته ، کاش انقد بشنوم تا جایی که گوشم از کار بیافته ، میخوام انقد غرق در عوالم دانایی بشم تا وقتی که دیگه هیچی نفهمم دوست دارم انقد بزرگ بشم دنیا قد ارزن بشه برام تا وقتیکه تیکه تیکه بشم جوری که جمع کردنم فقط از دست یه نفر برمیاد ...
دوست دارم وارد کوی دوست شوم و درب را بکوبم ، در را باز کند و وارد شوم و او پرده را کنار بزند و من با خود روبرو شوم که ضعیفی در مقابل قهار قرار گرفته ...
اللهم الرزقنا شهاده فی سبیلک ...