سلام بر آزادی...

من درینجا از هرچه که بتواند کمک کند تا حالِ آدمی دیگرگون شود می‌نویسم، از سینما که هنر "تاریخِ" حاضر است، هنری که همانند شعر خیالِ آدمی را دست‌خوشِ تحول می‌کند و به اندیشه وامی‌دارد؛ از همه بیشتر زبان شعر را دوست دارم، من هم با مالرو هم‌عقیده‌ام که گفت سینما زبان است، اما در رقابت با شعر، این شعر است که گوی سبقت را می‌رباید... داستان هم می‌گویم ولی امیدوارم میانِ خوانِش‌اَش خوابتان نگیرد (=
ارادتمند، ــمجرمــ

طبقه بندی موضوعی
پیوندهای روزانه

۶۷ مطلب با موضوع «عمومی» ثبت شده است

نقد فیلم The Mountain Between Us

دوشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۷، ۱۲:۱۳ ق.ظ

“کوهستان میان ما” از جمله فیلم‌های درام موفق‌ست که می‌توان گفت شیمی مخاطب بعد از دیدن این فیلم از تلخی‌ها و رنج‌ها ، رو به‌سوی زیبایی‌ها و امید به زندگی میل پیدا می‌کند؛ داستان دو خطی فیلم در این خلاصه می‌شود که، پروازی به دلیل وضعیت آب‌وهوایی نامساعد لغو شده و حال الکس و بِن در صدد هستند تا با کرایه یک هواپیمای شخصی به مقصد برسند، اما هواپیمایشان میانه رشته کوه‌های منطقه یوتا سقوط می‌کند و داستان از این‌جا آغاز می‌شود…

فیلم روایت روانی دارد، همان‌طور که می‌توان از یک کارگردان کارکشته انتظار داشت که بدون معطلی داستان فیلم خود را سر بی‌اندازد، هانی ابواسد کارگردان این اثر که فلسطینی‌الاصل است امسال وارد سومین دهه از فعالیت‌های هنری‌اش می‌شود، کارگردانی که کارنامه کاری قابل قبولی دارد و در سال ۲۰۱۴ فیلم او یعنی “Omar” نامزد جایزه اسکار در بخش فیلم‌های زبان خارجی می‌شود؛ کاملا مشخص است که ابواسد برای ساخت این اثر دقت بالایی به خرج داده،‌ همکاری او با کریس ویتز به‌عنوان نویسنده فیلم (که بر اساس کتابی از کارلوس مارتین نوشته) که خود تجربه ساخت و نوشتن چندین اثر دیگر را دارد در ابتدای راه و انتخاب‌ رامین جوادی برای آهنگ‌سازی این اثر که در صحنه‌های حساس آهنگ او مکمل گوش‌نوازی برای فیلم است و یا مندی واکر در سمت فیلم‌بردار که چشمان مخاطب را میهمان نماهای بکر و بی‌نظیری از طبیعت می‌کند، نشان از این امر مهم دارد.

ابتدای فیلم هانی ابواسد وقایعی که در هواپیما جریان دارد را بدون کات و با یک لانگ‌-تیک نشان می‌دهد که تا زمان سقوط هواپیما مخاطب را با فضای پر التهاب موجود همراه می‌سازد ولی رفته رفته رونق از دوربین می‌رود، این بدان معنی نیست که سازنده از وضعیت کمی که کوهستان برفی برای او به ارمغان آورده بی‌اطلاع است بلکه بدین معنی‌ست سازنده می‌توانست وضعیت کیفی فیلم را به بزرگی کوهستانی که درآن قرار دارد افزایش دهد و به دکوپاژهای ساده و در دسترس‌ترین‌ها بسنده نکند.

کیت وینسلت (الکس) بازیگر نام‌آشنایی که خیلی‌ها او را به‌خاطر ایفای نقش در فیلم تایتانیک می‌شناسند مقابل ادریس البا (بِن) بازی می‌کند، هر دو نقش‌هایشان را یافته‌اند و با مختصاتی که فیلم‌نامه برای آنها طرح کرده همراه می‌شوند، بن فردی محافظه‌کار است که در مقابل الکسِ جسور و پرجنب‌وجوش قرار دارد و این دو باید بین دو مدلی که برای ادامه کار پیشنهاد می‌شود یکی را انتخاب کنند.

 مسئله اصلی فیلم بین ” ساختن زندگی” و “داشتن زندگی” ست، فیلم داستانِ امید به زندگی را روایت می‌کند که از بطنِ یک دل‌بستگی می‌جوشد، از جایی که دیگر قلب را یک ماهیچه نمی‌داند و او را مسلط بر اوامر آدمی می‌کند؛ ساختن زندگی یعنی ایستادن در زمان و انتظار برای ارائه راه حل از جانب منطق، بن در این فیلم منطقی نگاه می‌کند محافظه‌کار است، او تا آخرین لحظه رضایت نمی‌دهد تا بدون داشتن هیچ تصویری از آینده تنها سرپناهِ موجودی که دارند را رها کند و میان کوهستان سراسر سپید قدم بگذارد، بن تا آخرین لحظه امید دارد تا به دست نیروهای امداد نجات پیدا کنند اما اینگونه نیست و جسارت الکس با وجود این‌که شرایط مساعدی برای کوه نوردی ندارد او را به راه می‌اندازد تا راه نجات‌شان را خودشان پیدا کنند، این یعنی همان “داشتن زندگی” داشتن آن‌چه هست، نه آن‌چه که به‌دست خواهد آمد؛ الکس امید دارد اما نه به نیروهای امداد، الکس به خود و توانایی‌های خود امید دارد و می‌کوشد تا با تمام مشکلاتی که در طول مسیر برایشان پیش می‌آید مبارزه کند تا نجات پیدا کنند.

ابواسد یک اجرایِ با حیا از عشقی که بین بن و الکس شکل گرفته را به نمایش می‌گذارد، ولی در فصل پایانی فیلم زمان زیادی می‌گذرد تا این عشق به سرانجام برسد؛ مخاطب از سازنده‌ای که قدرِ زمان را می‌داند و حتی در فصل اول این فیلم سریع داستان را سرمی‌اندازد انتظار بیشتری دارد و صرف ۲۰دقیقه برای پایانِ فصل آخر فیلم واقعا خسته‌کننده است؛ سازنده‌ در این اثر به زیرکی از یک سگ در قامت نقش مکمل استفاده کرده و رویدادهای بزرگی در فیلم را به دوش او می‌اندازد این نیز شاید به زعم بعضی‌ها از نقاط ضعف باشد اما استفاده از تمامِ عناصر داستان من جمله یک حیوان دست‌آموز این امکان را برای سازنده به‌وجود می‌آورد تا فضاهای خالی را پر کند؛ در مجموع ” کوهستان میان ما‌” فیلمی درام و ستودنی‌است که دیدنش خالی از لطف نخواهد‌ بود.

/

منتشره در سایت نقد فیلمِ فیلم‌موویز 


سینما چیست؟

جمعه, ۱۱ آبان ۱۳۹۷، ۰۱:۰۷ ق.ظ

سینما چیست؟

" سینما چیست؟!" از آن دست سوالات بنیادینی‌ست که سینِما مخاطبینِ خود را درگیر آن می‌کند، کمتر کسی پیدا می‌شود که بیننده صرف باشد و مخاطبین دیر یا زود این سوال را از خود می‌پرسند؛ آن‌چیزی که ما به‌عنوان سینما می‌شناسیم، سالنی‌ست که به‌وقتِ نمایش فیلم تاریک می‌شود و متشکل از یک پرده نقره‌ای رنگ، سیستم پخش صوت و یک پروجکشن که فیلم را بر روی پرده تصویر می‌کند؛ اما این‌ها فقط بعدِ تأسیساتیِ سینماست و پاسخی کامل به پرسش ما یعنی "سینما چیست؟!" نمی‌دهد.

سینما را هنر دنیای مدرن و عصر امروزِ تاریخ می‌نامند، هنری که برایِ ساخت آن ماه‌ها و شاید سال‌ها زمان برده باشد ولی ماحصل کار در یک سالن تاریک و بر رویِ یک پرده نقره‌ای به نمایش درمی‌آید. سینما هنری‌است که همواره پدیدارهایی مثل زمان و مکان را به چالش می‌کشد و به همین خاطر است که این هنر همه‌چیز هست و در عین همه‌چیز بودن‌اش هیچ‌چیز نیست!

خیلی‌ها برای تعریف سینما از سیری که عکاسی در ابتدای راهِ آن قرار دارد صحبت می‌کنند و سینما را متشکل از تصاویری به هم پیوسته تعریف می‌نمایند، ولی آیا سینما تنها به این تأویلِ اونتیکی خلاصه می‌شود؟ مسلما جواب منفی‌است، سینما سیری دارد، هرمنوتیکی‌است که در هستِ خود و وجودِ خود درحالِ آمد و شد است، سیری میان اونتیک و اونتولوژیک؛ البته که عکاسی کمک شایانی به سینما کرد ولی عدسی بی‌عاطفه دوربینِ عکاسی که حتی عکاسَش را فراموش می‌کند در سینما جان می‌گیرد وفیلم‌ساز در سینما سعی آن دارد تا با فریم به فریمِ فیلم‌اش جهانی که خود متصور هست را خلق کند. 

سینما را همه‌مان کم و بیش تجربه کرده‌ایم، زمانی که پدربزرگ‌ و مادربزرگ‌مان قصه‌ها برای‌مان تعریف می‌کردند، سینما از ادبیات داستانی آغاز می‌شود، جایی که پیرنگ‌ها و لاین‌هایِ داستانی برایمان خوانده می‌شد، بدون آنکه خود بدانیم از چه چیز برایمان سخن می‌گویند، سینما برای ما از زمانی آغاز شد که پتروس قهرمان را برای‌مان شناساندند، از زمانی که نوش‌دارو پس از مرگ سهراب به دست‌اش رسید، از زمانی که مادر بره‌ها رفت تا بزک قندی خود را از شکم گرگ رهایی بخشد؛ همه‌ی این‌ها سینما بود، اما داشتند ما را برای دیدنِ این قهرمان‌ها، دنبال کردن این قصه‌ها و سامان دادنِ پایان‌هایشان آماده می‌کردند، سینما یک رفت و آمدِ ادراکی‌ست، ما در طول زندگی خود قبل از این‌که در سالن سینما نشسته باشیم، کاراکترها دیده‌ایم، قصه‌ها شنیده‌ایم، احساساتی را تجربه کرده‌ایم، ولی تنها سینما قادر خواهد بود تا ما نسبت‌هایِ هرکدام از این عناصر (یعنی کاراکتر و قصه و...) را در عالمی غیر از عالم شخصی‌مان ببینیم، عالمی که غریبه نیست، به گونه‌ای که وقتی آن را دیدیم می گوییم: " آه، این روایتی‌ست که من آن را می‌شناسم." این شناخت را سینما برای ما به ارمغان خواهد آورد.

سینما آن هنری‌است که می‌توان با آن جریان ساخت می‌توان با آن گلادیاتور را به نمایش گذاشت که هم روایتی عاشقانه را برای مخاطب فهم می‌کند و هم اسطوره‌ای می‌سازد که درسِ مبارزه با طاغوت می‌دهد؛ سینما آن هنری است که عالَم خلق می‌کند، وقتی صحبت از عالم می‌شود یعنی همه‌چیزِ عالمِ واقعی یا فراتر از آن را می‌توانید دراو ببینید، کاراکتری را می‌بینید که حتی تصور نمی‌کرده‌اید در دنیایِ واقعی این‌چنین آدمی زیست کند، در زمان و مکانی سیر می‌کنید که شاید برای شما حصولِ آن امکان‌پذیر نباشد، همانندِ تجربه زیست در کره مریخ و یا امکان سیر در کهکشان‌ها برای پیدا کردن یک زیست‌بومِ نو برای آدمی؛ سینما هنری‌است که شما را در تجاربِ دیگران سهیم می‌کند و نسبت‌هایی از زندگی انسان با انسان و یا انسان با جهان ترسیم می‌کند که شاید تا به آن زمان حِسِ درافتادن درآن موقعیت را تجربه نکرده‌اید، اما مادامی که شما نسبتِ خود را با آن فضا مشخص کنید ناخودآگاه پا را فراتر گذاشته و شروع به ادراکِ شرایط می‌کنید، این دقیقا کاری‌است که سینما انجام می‌دهد، یعنی مسئله سازی برای مخاطب خود؛ اگر فیلمی دیدید که بعد از آن حجاب از هیچ مسئله‌ای برنداشت بدانید آن سینما نیست، شاید فیلمی باشد که به خدمتِ صنعت سینما درآمده ولی قطعِ به‌یقین سینما نیست.

خیال را عنصر اصلی شعر خوانده‌اند، اما فقط شعر نیست که استوار بر بلندایِ خیال ایستاده، سینما نیز عنصرِ اصلی‌اش خیال است، آن فیلمی که به خدمتِ صنعتِ سینما درآمده وهم‌انگیز است ولی سینمایِ اصیل خیال‌انگیز است، فیلمی که برای صنعتِ سینما ساخته شده از تکنیک که همان عدسی بی‌مهرِ دوربین است پا را فراتر نگذاشته ولی فریم به فریم سینمایِ اصیل بر پرده نقره‌ای سینما نقش می‌بندد تا شعرِ خود را بسراید، تا به مقامِ *فرم* برسد و مخاطب را با خیال‌پردازی خود همراه کند؛ سینما این است، سُرایشی در بابِ خیال.

وجودِ عدم...

سه شنبه, ۸ آبان ۱۳۹۷، ۰۱:۱۰ ق.ظ
با یادِ تو آینه‌ها را قلم زدم
پایی نداشتم‌و با دِل قدم زدم
گفتم که تنها شده‌ام، نارَفیق گفت
نقشی برایِ شرحِ وجودِ عدم زدم...

#ــمجرمــ

جای خالی گرگ...

چهارشنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۷، ۱۲:۳۲ ق.ظ

قطع‌به‌یقین فیلم "مغزهای‌کوچک‌زنگ‌زده" برای آنانی که ذائقه‌شان با سینمای گوشه‌گیر اجتماعی ایران سنخیتی ندارد غیر قابل تحمل است، مخاطبانی که عادت کرده‌اند چند بار در سالن سینما و در تاریکی آن از فرصت استفاده کنند و قه‌قهه بزنند مطمئناً این فیلم برای‌شان بسیار ناخوشایند می‌نمایاند، فیلمی که نه از زیرِ پوسته شهر بلکه از پَسِ ذهنِ شهروند-شهری پرده برمی‌دارد.

اکثراً کسانی که مقابل این فیلم موضع می‌گیرند می‌خواهند با زدن زیرِ میز به‌کل منکر وقایعی باشند که در خلال فیلم در جریان است، کسانی که راحت‌ترین کار ممکن یعنی تخریب را در دستور کار خود قرار می‌دهند، به‌جای این‌که با مهره‌های رویِ میز بازی کنند.

فیلم "مغزهای‌کوچک‌زنگ‌زده" برای کسانی که به‌دنبال جامعه آرمانی خود و حاشیه امن می‌گردند یک زنگ خطر است، خطری که بیخِ گوشِ ماست، همین نزدیکی، خطری نه از جنسِ خشونت، نه از جنس قضاوت‌های زودهنگام و ... آن خطری که بر روی پرده نقره‌ای سینما نقش می‌بندد از جنسِ انحطاطِ هویت‌ی‌است که از آدمی سلب شده‌است، از جنس وجودشناختی‌است که به پرسش‌هایش پاسخ داده نشده‌است، در فیلم "مغزهای‌کوچک‌زنگ‌زده" اراده معطوف به قدرت تماماً مقابل آزادی ایستاده، آزادی که با حضور گرگ تحدید و تهدید نمی‌شود، این آزادی با حضور عضوی از آن جامعه‌ای که ترسیم شده محدود می‌شود و آن‌کس که می‌خواهد خارج از این سلطه قد علم کند را به سلابه می‌کشد.

فیلم "مغزهای‌کوچک‌زنگ‌زده" روایتی‌ست از آن‌چه که درحالِ وقوع است، خیلی دور نیست، در همین پسِ سرِ خودِ ما کمین کرده‌ست و اگر مقابلش نایستیم می‌شویم چوپانی که به دنبالِ چراندنِ گوسفندهای خود است.

به بهانه شعله‌ور...

جمعه, ۹ شهریور ۱۳۹۷، ۰۱:۵۰ ق.ظ

نمی‌توان خط‌کش گذاشت و به تبعیت از عقل و منطق با هستنده‌ای که ماورایِ هستِ خود و زمان‌اش ظاهر شده روبه‌رو شد؛ شعله‌ور داستانِ پسر،همسر و پدری را روایت می‌کند که در هستِ خود هم امکانِ لطف دارد و هم امکانِ غضب؛ هم امکانِ خوش‌بختی دارد و هم امکانِ بدبختی که امین حیایی نقش این کاراکتر را به زیبایی ایفا می‌کند در طول فیلم این برزخ سیاه و سفید همراه اوست، و او با نریشن‌های پی‌درپی‌اش این امر را برای مخاطب زنده می‌دارد که همواره در حال مبارزه و جنگِ درونی‌است و لحظه‌ای را برای اثبات خود به اطرافیان از دست نمی‌دهد، اما مشکل‌اش این است که جز خود کسِ دیگری را نمی‌پذیرد، نمی‌خواهد که بپذیرد و همیشه قافیه را می‌بازد، نه به مادر نه به همسر و نه حتی به فرزند، این باخت مختصِّ خود اوست،‌او به خودش می‌بازد و در آتشِ دژِ کبریایی خودساخته می‌سوزد.

فیلم روایتی روان دارد و مخاطب را تا آخرین لحظه با خود همراه می‌کند و مسلما برای مخاطبین سینما که می‌خواهند از بین هجمه فیلم‌های کمدی‌طور نفسی تازه کنند انتخابی مناسب است؛ فیلم ماحصل همکاری دیگری از حمید نعمت‌اله و هادی مقدم‌دوست است که حالا برای خودشان صاحب شناسنامه و سبکی شده‌اند، من جمله نقاط قوت این فیلم می‌توان به مرکز گریزی این فیلم اشاره کرد، همکاری نویسنده و کارگردان این اثر نشان داده که با فاصله گرفتن از مرکز شهرها و مشخصا تهران هیچ مشکلی نداشته و بر حسب حسنِ اتفاق، این امر یعنی مرکز گریزی امکان‌هایِ بی‌نظیری در اختیارشان می‌گذارد، از سبکِ زندگی مردمانِ بومی بگیرید تا جلوه‌های بی‌شمار بصری که مسبوق به سابقه بوده و در آثار دیگر این دو هنرمند مانند سریال وضعیت سفید و فیلم سینمایی آرایش غلیظ شاهد این امر بوده‌ایم.

 فیلم حول محور فرید و مسائلی که او با آن‌ها درگیر است روایت می‌شود،بار ایجاد التهاب، تعلیق و نقاط عطف همه به دوش اوست و این محدودسازی برایِ وقوعِ رویدادها فرصت را برای بازی بیشتر دیگر کاراکترها با قبضی مواجه ساخته که امکان بسطِ دیگر داستان‌های موازی فیلم را گرفته، که به حتم حذف 20دقیقه از نسخه اصلی فیلم در اکران عمومی بی تأثیر نبوده؛ هرچند با این وجود بازهم برخی از مخاطبان روند فیلم را کند دانسته و تک‌شخصیتی بودن فیلم را برای مخاطب عام سینما کسالت‌بار می‌دانند.

از اینها گذشته با نگاهی کلان به وضعیت اکران‌ها در سینمای ایران درمی‌یابیم که سهمِ عمده آنها به نمایش فیلم‌های کمدی اختصاص داده شده و حتی سینماداران برای فیلم‌هایی همانند فیلم شعله‌ور سالن‌ها و سانس‌های کمی در سینماهای خود اختصاص می‌دهند که تبدیل به معضلی مقابل سینماگران و سینما دوستان شده و سینماگرانی که دغدغه ساخت فیلم با موضوعات اجتماعی دارند را با مشکل مواجه ساخته و هم این نوع برخورد به مرور زمان ذائقه سینما دوستان را عوض خواهد کرد، این یعنی مرگِ سینمایِ ایران؛ وضعیت از این هم بحرانی‌تر خواهد شد وقتی شنیده می‌شود هیچ سرگروهی بعضی از فیلم‌های خوش‌ساخت با مضامینِ اجتماعی که اکنون جامعه ما را درگیر خود کرده را نمی‌پذیرند. امیدواریم این روند رو به اصلاح رفته و علاقه‌مندان به سینما با حضور خود در سالن‌های سینما حمایتِ‌شان را از فیلم‌هایی با مضامین "غیر کمدی" اعلام کنند.

قلندروار...

پنجشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۷، ۰۹:۵۱ ق.ظ

حضرت مولانا می‌فرمایند:

 نه من بیهوده گرد کوچه و بازار می گردم 
مذاق عاشقی دارم پی دیدار می‌گردم 

خدایا رحم کن بر من پریشان وار می گردم
خطا کارم گناهکارم به حال زار می گردم 

شراب شوق می نوشم به گرد یار می گردم 
سخن مستانه می‌گویم ولی هوشیار می‌گردم 

گهی خندم گهی گریم گهی افتم گهی خیزم 
مسیحا در دلم پیدا و من بیمار می گردم 

بیا جانا عنایت کن تو مولانای رومی را
غلام شمس تبریزم قلندروار می گردم 

سینما، بدون مخاطب...

يكشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ

در این مجال نگارنده سعی دارد نگاهِ خود و خواننده را به سینما این هنری که زاییده‌ی تکنولوژی‌ست معطوف نماید؛‌مسلما نمیتوان و نخواهد شد که از سینما، این کارخانه رویاسازی به سادگی عبور کرد، اما رویدادهایی که منجر به شکل‌گیری یک فیلم می‌شود کمک شایانی به سیرِ مطالعه‌ی امر خواهد کرد.

 دنیای حاضر در مواجهه با فیلم،سینما و یا به شکل عامِ آن هنر، با معضل خودبنیادگرایانه دست و پنجه نرم می‌کند، معضلی که با حرص و ولع سیری‌ناپذیرِ مؤلفان اثر هنری پا به عرصه وجود گذاشت؛ در این دست آثار مؤلف سعی دارد حرف خود را بدون کم و کاست به تأویل مخاطب برساند، بدون اینکه دخل و تصرفی درآن صورت بگیرد؛ این دست آثار به مکتب اصالت مؤلف وفادارند، فرقی هم نمیکند از نماهای لانگ و جوه‌های بصریِ چشم‌نواز استفاده کنند و یا بیگ‌پروداکشنی داشته باشند که یکسال هم سر سفره آن فیلم رزق بخورند! ، مهم این است که مؤلف خود را رکن موضوع دانسته و از تفکیک صورت‌های مثالی و مسائل معطوف به موضوع بویی نبرده است.

 پر واضح می‌نماید که پرداخت این‌چنینی به موضوع، سوژه و یا هر اسم دیگری که به پدیده‌ی مورد بحث اطلاق می‌شود ، جفا در حق موضوع‌ست، به‌نحوی که مشخص می‌شود مؤلف فرصتی کافی به جوششِ موضوع درون خود نداده و امکانِ شخصی‌سازی سوژه را از دست داده و به‌طبع با این ترتیب نمی‌تواند با موضوعِ مورد بحث خود ارتباطِ عمیقی برقرار کند و زمانی که یک هنرمند نتواند خود را در منظومه‌ی آن‌چه که خلق می‌کند ببیند قادر به بیان و به‌تصویر کشیدن آن نخواهد بود.

فیلم "به وقت شام" می‌تواند نمونه بارزِ این رفتار با ساحت هنر و سینما باشد، سینمایی که به اعترافِ سازنده‌اش سفارشی‌ست و هیچ دغدغه‌ای پشت آن قرار ندارد،‌چرا که اگر اینچنین می‌بود، مجموعه تبلیغاتی این فیلم دست به نمایشِ سراسر سیاه خود برای پایان بخشیدن به اکران این فیلم در سینماها نمی‌زد،‌ فیلم نه تنها قصه‌ی موضوع‌اش را روایت نمی‌کند بلکه از بیانِ قصه خودش نیز عاجز است؛ این درحالیست که سازنده این فیلم، چندی پیش از بهزاد بهزادپور سازنده فیلم نازنین " خداحافظ رفیق" دعوت کرد تا دوباره فیلم بسازد! ؛ آری آقای حاتمی‌کیا، فیلمسازی که شما از آن یاد کردید، فیلمسازی‌ست که با ساحت هنر آشناست و اگر تنها یک فیلم در عرصه دفاع‌مقدس ساخته همان یک فیلم بار تمام تمناهایِ عشاق را به‌دوش می‌کشد، سازنده فیلم  " خداحافظ رفیق" این فیلم را زندگی کرده، لحظه لحظه‌ی عشق بازی فیلم‌ساز در این فیلم جاری و ساری‌ست، بخاطر همین‌هم است که حتی شما با این سینمای سفارشی‌تان سراغش می‌روید و می‌گویید فیلم بساز؛ساحت هنر برای اثرگذاری، ساحتی مقدس است که هرکه بخواهد از او سؤاستفاده کند، رسوایش می‌کند.

آخرین کبریت...

يكشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۷، ۱۲:۱۶ ق.ظ
از قوطی سیگارش ، سیگاری برداشته و بر روی لب‌ش می‌گذارد، نخ فیتیله‌ی دینامیت‌ها میان پاهایش پیچ و تاپ خورده و برای پیدا کردن ابتدای نخِ فیتیله سرش را تکان می‌دهد.
ناخن‌هایش بلند شده و جان می‌دهد برای خاراندن سری که روزهاست شسته نشده؛ با دست راست مشغول خاراندن سرش میشود و با دست چپ در انتهای جیب اورکت‌اش به دنبال آخرین چوب‌کبریت می‌گردد.
چوب‌کبریت را که بیرون می‌آورد میان‌ِ انگشتانش میچرخاند و چشم‌هایش را تنگ میکند تا به‌خوبی بتواند آن را ورانداز کند، طوری که می‌خواهد از سلامت چوب‌کبریت مطمئن شود.
صدایِ انفجار و تیراندازی هر لحظه نزدیک‌ و نزدیک‌تر می‌شود؛ حالا او مانده بود و دوراهی سوزاندنِ نخ‌ِ فیتیله‌ای که با رسیدنش به دینامیت‌ها نصفِ شهر را ویران می‌کرد یا آتش زدنِ سیگاری که طعمِ تلخِ دهانِ خونی‌اش را عوض می‌کند.
او انتخاب‌اش را کرده بود، سیگارش را که روشن کرد چشمان‌اش را بست و پشتِ سرهم کام می‌گرفتٰ، تا جایی که صدای پوتین‌ها را شنید، نزدیکش می‌شدندٰ، صدایِ شلیکِ آخرین گلوله در فضا طنین‌انداز شد، دیگر طعم تلخِ خون از دهان‌اش پریده بود...

می‌سوزد ...

سه شنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۶، ۰۲:۲۵ ب.ظ

پوست دست‌ها رفته است و زیر آب که می‌گیردشان می‌سوزد، با این وجود اصرار دارد که ظرف‌ها را خودش بشوید، رسالتش را در شستن ظرف‌ها میداند ؛ کاری که نمی‌خواهد به تعویقش بیاندازد.

حتی خم به ابرو نمی‌آورد، مصمم به کار خود ادامه میدهد ، دست به بشقاب بعدی که می‌برد، همانند شکارچی می‌شود که تیری از نیم‌لَنگ برداشته و بر چله‌ی کمان می‌گذارد و با نشانه رفتن شکار ، آخرین دورهم اسکاج کفی را بر تن بشقاب می‌کشد ،و آبکشی و تمام ، شکار می‌افتد و تسلیم می‌شود.

ظرفها تمام شد، دستهایش حالا حسابی قرمز شده‌اند و از سینک ظرفشویی آویزانشان کرده و به کمربند شانه‌ایَش تکیه زده، اما راضی از اینکه پیروز نبرد نابرابر میان دست‌های زخمی و خرده‌سنگ‌های بیجان شده است.

[#تصویر]

[#داستانک]

دردی که به دل نشست ...

چهارشنبه, ۶ دی ۱۳۹۶، ۰۱:۴۱ ب.ظ
" دردی که به دل نشست" روایت رنجهای کولبران است در قالب داستانی کوتاه.
نویسنده و خوانش : علیرضا شیخ بابایی